کریمه:

سلام بر جهاد گران فرهنگی گروه تاتر جابر

شرمنده طولانیه ، بعد تقریبا یکماه انقد دلت پر میشه که فقط باید بنویسی تا اروم شی

من مشهد این تاتر ارزشمند رو دیدم

جابر مسیح من ، که یکی از بیننده ها نوشته بود خیلی منو متحول کرده بود حتما میخواستم ببینم ولی نمیشد ، اومدیم عید مشهد ، بنری تو حرم امام رضا(ع )دیدم که شوکه شدم ، تاتر جابر تو حرم امام رضا(ع)؟ اینهمه حسرت بخوری که قسمتت نمیشه ، بعد اینجا!!! انگار منم باید میگفتم بخاطر من اومدن! و شاید مثل من ها کم نبودن😭😭ساعت اجرا رفتم حرم پیگیری کردم با کلی استرس که شاید نرسم بالاخره رسیدم به محل اجرا ، من اول میخوام از بنری که دیدم بگم😭

بارون شدیدی می اومد، بنر یه بیابون رو نشون میداد که از دلش یه چشمه جوشیده بود، اسم جابر بالای این چشمه....نقطه ای که یه قطره خون بود.....بالاش جوانه هایی که زیر بارگاه امام رضا(ع) رفته بودن بالا ، من مدتی ایستادم زیر بارون خیره شدن بودم به بنر ، یاد اون پیام افتاده بودم ، من خیلی اتفاقی از یه تصویر تو اینستا با تاتر جابر اشنا شده بودم و کانال رو دیده بودم . و اون پیام ازون روزا درگیرم کرده بود، پوسترهای کانال این نبودن ، و این بنر عجیب.....

اسماعیل

بیابان خشک

هاجر

سعی صفا و مروه

چشمه زمزم

دعای حضرت ابراهیم

کلید واژه هایی که تو ذهنم مرور میشد

خط خطی ها ذهن من زیادن ولی اینا چیدمان درستی داشت

اجرا کشش عجیبی داشت ، هنوز وقتی اسم جابر و‌میخونم و مینویسم انگار زندگی بهم تزریق میشه، انرژی و توانی که فقط باید خرج جهاد بشه

لحظه ای که جابر تو لحظه ای که داشتن بی رحمانه خفش میکردن پاشو‌میکشید زمین .... دوبار پاشو بزور کوبید به زمین😭 خونم جوشید ، نفسم داشت بند میومد.....اون لحظه چشمه ی پای بنر برام ترجمه شد.....

بعد اجرا خیلی سرگردون بودم ، من الان باید چکار کنم؟؟؟ از کی خط بگیرم؟ من که نمیتونم بعد دیدن جابر اروم بشینم...رفتم بیرون پیکسل هایی میفروختن ، همشون خیلی تو رو یاد جابر مینداختن ، یکیش نوشته بود ( موجیم که آسودگی ما عدم ماست) خریدمش

از ترس اینکه اسودگی منو‌صید کنه برگشتم تو سالن ، گفتم باید بازیگر جابر رو ببینم ، دورشون شلوغ بود ، گفتم خدایا کمک کن باهاش بتونم حرف بزنم ، به یکی گفتم میشه شمارشونو بهم‌ بدید گفتن از خودشون بگیرید ، بالاخره رفتم نزدیک ، تا رسیدم سلام کردن ، باهام دست دادن 😭 دستشونو رها نکردم ، زدم زیر گریه ، ایشون داشت با بقیه حرف میزدن اونام حالشون شبیه من بود بالاخره نوبت به من رسید گفتم بهم بگید چیکار کنم؟ گفتن چیو؟ گفتم ازین به بعد من خیلی ریختم بهم احساس میکنم باید یه کاری برای انقلاب بکنم شبیه کار شما 

استاد فاطمی ازم خواستن ازرکارهایی که الان دارم براشون بگم منم گفتم ایشونم چندتا نکته مهم بهم تذکر دادن چندتا سوال پرسیدم و ....حالشون خیلی خوب نبود خستگی و بی حالی شون خیلی اذیتم میکرد ولی چاره ای نداشتم  دیدم بی انصافی شد با اضطراب گفتم شمارتونو بهم‌میدید خیلی خودمونی بودن اصلا انگار نه انگار اولین بار بود دیدمشون ، شماره رو گرفتم رفتم حرم ، دوباره بنر رو دیدم......یاد حرفهای استاد فاطمی افتادم ، چه سعی صفا و‌مروه ای کردید استاد که خدا اسماعیل رو بهتون هدیه داد ، تو این بیابون بی امکاناتی و بی حامی و ادم متخصص فرهنگی و آدمهای حسود و بی درد و ....چقدر سیراب میشیم با جابر

تفاوت این چشمه ی زمزم اینه که هر چی میچشی ازش تشنه تر میشی😭😭😭

من دوبار تاتر و‌ دیدم و دفعه دوم عجیب تر اتیش گرفتم

رفتم تو حرم گریه رهام نمیکرد ، به اقا گفتم لایق این بهار تو‌وجودم نبودم اقا 

لطف شما نصیب من شد 

و واقعا جابر شبیه اون ذریه ای هست که حضرت ابراهیم طلب کرد


وَ إِذِ ابْتَلی إِبراهیمَ ربّه بِکلماتٍ فأتمهنّ قالَ إِنّی جاعِلُک لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرّیتی قالَ لاینالُ عَهدی الظّالِمینَ ﴿۱۲۴﴾


هنگامی که خداوند، ابراهیم(ع) را با وسایل گوناگونی آزمود [و او به خوبی از عهده آزمون برآمد]؛ خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم(ع) گفت: از فرزندان من] نیز [امامانی قرار بده]خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد


احساس میکنم جابر شاید فقط به دل بعضی ها میشینه ، اون هایی که انتخاب میشن  یه کاری بکنن برای انقلاب

این حس منه ، چون شنیدم بعضی متحجر انقلابی نما چه حرفهای سبک و بی مغزی درباره این تاتر زدن ، هر چی فکر کردم فقط همین نتیجه رو گرفتم

من هم ان شاء الله  شدم زینب جابر 

و قراره جابر رو بیارم دانشگاهمون

برام دعا کنید ، خیلی سخته

استاد فاطمی ، دعای هممون پشت سرتون با قوت جابر ۲ رو بنویسید ، انتخاب موضوعتون حرف نداره 

شما اقتدار و قدرتشو دارید 

یاعلی


براش


#هاجر در سعی میان دو کوه، در طلب آب برای کودکی تشنه می دوید.... و می دوید... و می دوید.... 

سراب بود هرچه میدید، اما می دوید... 

بی آنکه بداند، #خدای_اسماعیل همان خدایی ست که نخل خشکیده را برای نوزاد مبارک مریم بارور می‌کند!

و زیر #پا_کشیدن_های_طاقت_فرسای_مکرّر طفل، خدای او، چنان چشمه ای جاری ساخت که تا اکنون زمزمی جاری ست.


خدای اسماعیل، #خدای_حسین_بن_علی ست. خدایی که #پاکشیدن_های_طاقت_فرسای_مکرّر ولیّ خود، زیر خنجر را دید، و از آن روز، در کربلای حسین، چشمه ای جاری ساخت که تا امروز شفای دل و روح و جان مخلوقات است.


و خدای حسین، همان خدایی ست که زیر #پا_کشیدن_های_طاقت_فرسای_مکرّر شهیدی که به #جابر می‌شناسیم اش، چنان چشمه ای جاری ساخته است که بر هر دل تفتیده ای، حیاتی ست گوارا؛ و برای روح های زخمی مان از جنگ نرم، مرحمی ست انرژی زا. 


خدای جابرِ من، خداوندی ست که عشاق را اینگونه فاضلانه پاداش می‌دهد، واینگونه بر سر خان نعمت آن ها، ما را نیز سیراب می‌گرداند.


خدای حضرت اسماعیل

خدای حضرت اباعبدالله

خدای جابر من!

حمد مخصوص توست و ما ریزه خوار سفره عشاق تو. 

#عشق، روزی مان کن!

آمین.


براش


سلام خیلی عالییییییی بودید

کمترین امتیاز عالیییییی عالیییییی هست

من با ماشین شخصی اومده بودم تو راه برگشت چندبار توقف کردم تا اشکامو پاک کنم بتونم برونم

هنوز هم اروم نشدم اون ارامشی که نتونم باهاش تکلیفم رو بدونم نمیخوام

وااااای چققققققدر همچی قشنگ بود

جابر خیلی رو ادم اثر میذاره 

انگار تو روح و قلبت نفوذ میکنه هنوز طنین صداش تو‌گوشمه هنوز اشکاش که یادم میاد گریم میگیره 

یعنی من باید پسرم شبیه جابر بشه 

استاد فاطمی برای من مهم نیست شهید جابر دقیقا کی بوده شخصیتی که امروز روی صحنه بود زنده بود انرژی و زندگی میداد من خیلی از دیالوگها رو نوشتم 

دفعه بعد ان شاءالله دقیقتر مینویسم که الگو بگیرم