بسم رب الزهرا سلام الله علیها

سلام بابای عزیزم

سلام پدر برادرم "جابر"

با نوشتن برای جابر، درکنار حس سبک بالی و نزدیکی بیشتر به خود داداش،

بغض و سنگینی عجیبی هم در قلبت احساس میکنی و با هرجمله که نوشته میشه،تیکه ای از وجودت کنده میشه..😔😔

اما حالا که دلم هوای شما رو کرده،و میخوام با شما حرف بزنم،پر از بغضم،لبریزم از بغض😭😭😭

بغض نبودن شما

نبودن داداش

بیقراری دل مادر

با همه وجودم مهربانی نگاهتون رو دارم احساس میکنم

همون نگاه مهربونی که قدم به قدم،باعث رشد گل پسرتون،تک پسرتون،یکی یه دونه تون شد

چقد مهربووون بوده نگاهتون،که میوه ی دلتون دوری از شما رو تاب نیاورد

 و خیلی زود خودش رو به شما رسوند،

پا جا پای شما گذاشت

در نبود شما

جابر،پناه شده بود

جابر،تکیه گاه شده بود

جابر،فقط برادر نبود،پدر شده بود

بابای عزیزم،کاش بودی و می دیدی پسر24 ساله ات چه بزرگ مردی شده بود😭😭😭

قطعا غیرت و مردانگی اش رو از شما به ارث گرفته بود،شک ندارم

آخه پسرها خیلی به رفتارهای باباشون دقت دارند

خیلی دوست دارند شبیه باباشون بشن

چقدر هم شبیه شد😭😭😭

داداش جابر،شهید شد😭😭😭😭

من میگم شما خودتون پیش مادر وساطت کردید،براتش رو امضاء کنه،همون موقع که دلش میگرفت می اومد سر مزار،پیش شما

شاید هم نه...

از مادر به شما خبر رسید که پسرت "سربلند"شد

شهادت رفت سراغش

نبودید ببینید غریب گیرآوردنش،نه پدری،نه برادری،نه رفیقی...

تک و تنها بود😭😭😭😭

یا حسین

نبودید ببینید دست و پا میزد😭😭😭😭

بابا

دخترات اینها رو دیدن 😭😭😭

آه زینب

اما اینو بگم،داداش جابر تا لحظه آخر عباس وار جلو میرفت

یه وقت فکرنکنید داداش کم آورد یا...

نه اصلا

تا لحظه آخر دفاع کرد،نه برای خودش،برای حفظ مملکتش،دینش،ناموسش...

با اینکه زخمی اش کرده بودند😔

از کوچکترین حرکتش میترسیدند...

یادتونه

 عمو عباس رو هم که دوره کرده بودند با اینکه...

حتی از نگاهش هم میترسیدند😔😭

داداش فقط تو همین ویژگی با علمدار  شباهت نداشت

شباهت دیگه داداش این بود که

"مادر اومد بالای سرش"😭😭😭

و حتما بهش خطاب کرده"پسرم"

آره بابای مهربونم

جابری که شما تربیت کردید،پشت سر شما حرکت کرده،

باید هم اینطور باشه

مشق شما به داداش همین بود

"تسلیم نشدن"

"نپذیرفتن ذلت"

"مقاومت"

داداش،بیست شد،مثل همیشه

علی اکبرتون فدای حسین شد

الحمدلله

داغ جوون سخته،خوب شد نبودید😭😭

داغ برادر سخته،خوب شد نبودید😭😭😭

تک پسرت گل کاشته،شاهکار کرده...

شما الان فقط یک جابر ندارید

جابر الان دیگه غریب نیست...

تک تک دختران شما،برای "شهید جابر"،زینب هستن

سفارش دختراتونو  به مادرسادات بکنیدحتما


"این انقلاب به اندازه عظمتش،جابر داره،مادرهایی که جابر🌹تربیت میکنند"


براش



Fatemeh☆:

سلام و درود و خسته نباشید جااااانانه..

خدمت گروه تئاتر جابر..

امروز ۲۹فروردین..برای دومین بار تئاترتونو تماشاکردم..

خداقوت..همه چی عالی بود مث همیشه..خییییییلی خووووب بود..

عااااشق همتون شدم ..بخصوص نقش آقامصطفی و خود شهید جابر..

استاد فاطمی عزیز:من همونم که گفتم ازدانشگاه قم میام و دفعه دومم هس ک تئاترتون رو تماشا کردم..خیلی علاقه دارم باهاتون همکاری کنم..

استاد عزیززززززز ..خیییییلی خووووب بود اجراتون..واقعا خسته نباشید وخداقوت جانانه میگم بهتون..چقدر مهربوووون..چقدررررر باصفا..چقدر دوسداشتنی هستین...انقد دلتنگتون شده بودم..و بیقرار بودم ازتون دل نمیکندم....چقدر حس خوب گرفتم ازشما و خانوم مالمیر..ایشونم بسیار انسان دوسداشتنی و فروتنی هستن..چقدر باحوصله برامون توضیح میدادن و صحبت میکردن...

اومدم مصاحبه کنم هم وقت نماز بود..فرصت نشد..منم عجله داشتم رفتم..حیفففف..!!

ولی الانم که یساعت بیشتر ازبرگشتنم نمیگذره بازم دلتنگتون شدم...چقدرررر گریه کردم..چقدر حالم خوووب شد..خوبه خوب..

باردومم بود ولی برای بارهزارمم که شده بازم  میام و تماشاتون میکنم..انقدر حس خوب ازتون گرفتم نمیتونم ازتون دل بکنم..الهی بتونیم هممون پیرو راه شهدا باشیم..سخنان رهبری و باجان و دل گوش بدیم و بهشون عمل کنیم..الهی که اگه  ذره ای از محبت این شهدا هم تو دلمون هست بخاطر همون ذره راهشونو ادامه بدیم و باعث سرافکندگیشون نشیم...به وصیتهاشون عمل کنیم.. داداش جابر برای ماهم خییییلی دعاکن..خیلی زیاااد..محتاجیم بدعات...

دعاگوی همه بچهای تئاتر جابر هستم..خدابهتون سلامتی بده عمر باعزت بده...انشاالله همیشه بدرخشید و موفقتر ازقبل پیش برید..

برای منم دعاکنید..سخت محتاجم.. 

ببخشید پرحرفی کردم..بازم خسته نباشید میگم بهتون..امیدوارم بتونم باهاتون همکاری بکنم استاد..خیلی خوشحال میشم..

گفتین هیچوقت گروهتون تکمیل نمیشه و اگه بتونم میشه باهاتون همکاری کنم..

فاطمه..


دفعه قبل هم که اومدم تئاترو تماشاکردم تاچندهفته ازدنیا و آدماش کنده شده بودم..حس و حالم عجیب بود..همش به جابر فکر میکردم..به کاراش..حرفاش..مهربونیاش..شیطنتاش..صفای وجودش..نجابتش..

چقدر این شخصیت دوسداشتنیه ..چقدرررر خوبه این جابر..چیکار کردی باهام که هنوزم که هنوزه فکرت ازسرم نمیره..از تماشای تئاتر ببعد یه آرامش عجیبی پیداکردم..اون گریه هام موقع تماشای جابر خییلی خوب بود برام انگار..

کلی سبکم کرد..کاش یخورده بخودم بیام..نگاه کنم ببینم  کجای این دنیام ..؟ تاحالا چه ها کردم..

چه تاثیری تواین دنیا داشتم..

اراده و عشق جابر ستودنیه..اون انقدر  باعشق و علاقه از کارش حرف میزد..از رهبر میگفت..انقدر مصمم و محکم..تنها کسیکه  باتمام وجودش به رهبر و انقلاب خدمت کرد و هیچوقت پاپس نکشید..

داداش جابر عزیزم..

شهادت لیاقتت بود..به عشقت رسیدی داداش جابر..دعاکن ماهم بفهمیم کجای این دنیاییم..یکم ازشما یادبگیریم....

خیییلی دلتنگتونم...خیلی زیاااااد..

دوسدارم بارها و بارها تماشتون کنم..

هروقت و هرجاکه باشه بازم میام...

حس میکنم نمیتونم ازتون دل بکنم ..بهیچ وجه..!تازه پیداتون کردم..میخوام انقدر بیام تماشاتون کنم تایکم ازتون یادبگیرم ..تا زندگیمو تغییر بدم .. هنوزم حس میکنم کلی چیزا مونده که ازتون یاد بگیرم..

احتیاج دارم بازم ببینمتون...داداش جابر عزیززززم..یجوری حالمو خوب کردید که تاحالا تجربه ش رو نداشتم..

جز اون یکباری ک تو اعتکاف بایه شهید گمنام ملاقات داشتم...همسفر شمابود..چقدرررر خوبید شماها..

من انقدر بیمعرفت بودم که هیچی ازشهدای مدافع حرم نمیدونستم..حالا که فهمیدم حالاکه یچیزایی حالیم شده نمیتونم ازتون دل بکنم....

میخوام به ریسمان شما چنگ بزنم..

بلکه شما پیش خدا واسطه ای بشید برای آمرزش ما...

خییییلی دوستتون دارم داداش..

خیییییلی...کلی دلتنگتونم...

به امید دیدار دوباره تون

۲۹فروردین ماه۱۳۹۸..