برشی از تئاتر اسارت

کاش من در تکرار تلخ هیچ تاریخی نقشی نداشته باشم!!!
کاش من از مردم جاهل زمانه ای نباشم که بخواهم روزی در مقابل امام زمانم....

شهادت حضرت رقیه (س)

 لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم 
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم 

دختر شاهم و اما فقط از این دنیا 
پای زخمی شده و چشم تَرَش را دارم...

آغاز ماه صفر

 گرفته و جانم ز زندگی سیر است

هوای شام چرا اینقدر نفَسگیر است

لباس عید به تن کرده اند مَردم شام

فضای شهر چراغان و غرق تزویر است

دلتنگ_سردار_دل ها

بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل

دریافت
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو