دلنوشته ها:


بسم الله الرحمن الرحیم

جابر ،مصداق جوانی به رنگ آیات کلام نور


ناخودآگاه خود را غریقی می یابم در دریایی طوفانی...  طوفانی از محبت ، عشق، آرامش و یکرنگی. 

و منِ آشوب تر از طوفان آرام میگیرم در ساحل زندگی ات...  زندگی که نورانی است... نه نوری از جنس نورهای زمینی بلکه نوری خدایی که اوست " نور السموات و الارض" و "مشکوة" نورش را پیشکش میدهد به روحی خدایی چون تو... 

در لابه لای زندگی تو آرامش را میجویم... آرامش حقیقی...  و این آرامش را می یابم...  

همان زمانی که عاشقانه هایت را با صدای بغض در شهادت رفیقت فریاد میکنی و چه زیبا وصف نموده حالت را پروردگارت که: " مِنَ المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً" 23/احزاب

و چه زیباست برادرانه هایت با جمیله همان زمانی که جمیل بودن لبنانی بستن روسری اش را به تماشا نشسته ای... او نیز همانند توست و خوب میداند که حفظ حجابش اقتدا به مادر هستی حضرت زهرا"سلام الله علیها"ست... و چه خوب معنا کرده است نورانیتِ " و یَحفَظنَ فروجهنَّ و لایبدین زینتهنَّ" را... 

و چه دلهره ی عجیبی است وقتی که برسر دوراهی جهاد قرار میگیری... که هر دو سر آن شهادت است و ایثار...  و تو با بصیرتی عمارگونه به تن کردن لباس سربازی رهبرت را در جبهه ی فرهنگی بر جهاد بر گلوله و خمپاره مقدم میکنی...  ودر مسیرِ پیشِ رو از هیچ تلاشی دریغ نمیکنی و صابرانه بر پاداش این جهادت دست می یابی " الذین جاهدوا فینا لنهدینهنم سبلنا و إنَّ اللهَ لمع المحسنین" 69/عنکبوت

و وقتی که پس از تلاشهای روزانه ات، شب به خانه برمیگردی، تمام خستگیِ جهادی ات را پشت درِ خانه ات جا میگذاری و برای همسر پاکت _که مصداقی است از آیه ی " الطیبات للطیبین" 26/نور _ تنها آرامش میشوی و حسِ خوبِ دوست داشتن...  چرا که خداوند خلقت همسری از جنس خودت را نشانه ای قرار داده تا سراسر غرقِ در " لتسکنوا الیها " شوی. 21/روم

هرگوشه ای از زندگی پر از رمز و رازت زیباست... 

حتی زمانی که با شقی ترینِ مخلوقات ، روبرو میشوی و با تنی خونین و خسته به انتظار میکشی لحظه ی نابِ شهادت را.  با نگاهِ پر از صلابتت غیظی میشوی در رگهای کثیفِ گرگهایی درنده که تنِ زخمی ات را نشانه گرفته اند...  با زبان سکوتت در گوشهای کر شده ی دشمنان خدا فریاد میزنی: "موتوا بغیظکم" 119/آل عمران...  وحال انتظار عاشقانه ات به پایان می رسد با وصالی به رنگ خون... 

نه تنها در لحظه لحظه های زندگی ات خدا جاریست که در شهادتت نیز رد پای خدا پیداست... 

همان زمانی را میگویم که مادر صبور ومقاومت به آغوش میکشد تابوت جگرگوشه اش را ، بدون هیچ گله و شکایتی... چرا که در صورتت نورِ زیبایِ" ولا تحسبنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل اللهِ امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یُرزقون" را میبیند. 169/آل عمران 



و تو چه زیبا معنا میشوی در آیه های کلام خدا... 

جابرجان!  عزیزبرادرم...  در لحظه های عاشقی ات با معشوق ، در گِل ماندگانی چون مرا هم به خاطرت داشته باش که سخت محتاج دستگیری ات هستم....