سلام 

همه گفتن با دیدن تئاتر جابر تغییر کردن اما من میخواهم بگم تازه مسیر زندگیمو پیدا کردم تازه دارم یادمیگیرم که آرایشم برای اهل خونمون باشه نه بیرون خونمون

یادگرفتم یک جوری با مامان وبابام رفتار کنم که روزی صد بار قربون صدقه ام میرن یادگرفتم چشم هامو ببندم روی هر پسری دلمو آروم نگهدارم 

تازه مثل یک کودک نوپا دارم روش زندگیمو بلد میشم یادگرفتم باخواهر برادرام صمیمی تر باشه 

میدونید بابای من یک مدتی رفته بود سوریه من حال حاج مصطفی وقتی میگه نرو میفهمم خدارم شکر میکنم هنوز پدرمو دارم اما میدونیم که بیقراره 

تازه جابر به من نشون چهره ی امام خامنه ای واول که از نزدیک دیده بودمشون حس خاصی نداشتم ولی الان دلم پر میزنه که یکبار دیگه آقارو ببینم 

ممنونم ازتون خانم محترم قدرت دستاتون فکرتون واز همه مهم تر بازی بینظیرتون باعث شد که منم جابری بشم 

بذارید راحت بگم انگار که دارم با جابر حرف میزنم 

دادش جابر خوشحالم که توی نوجوانیم دیدمت باتو آشنا شدم خلاصه جابر جان داداش کل این حال خوبمو حتی قطره های اشکی که داره میریزه روی کیبردمو مدیون هر حرفت هرنگاهت هر حرکت اون غیرت وهر خنده ات هستم که مجموی اینا میشه 

یک بچه هنری که قبلا خودشو کنترل نمیکرده کنترل کنه 

آیندمو تغییر دادین بادستاتون خانم فاطمی رفتارمو عوض کردین با اجرای تئاترتون 

بد دهنیام افتاد با لحن خوش روی سنتون 

پوچی های زندگیم تموم شد دعا کنید 

پایدار بمونم منتظرم جوابمو بدین  دوستدارم بدونم چقدر اهمییت داشت نظرم براتون 

تبارک الله انفاسکم 

خداقوت شیرزن دنیای کنونی من❤️