سلام ، سه روزه هی مینویسم پاک میکنم، پیامهای کانال رو خوندم تا چیزی پیدا کنم که حرف دلم باشه نبود، من بعد تاتر هم انگار قفل زده بودن به زبونم نمیتونستم به استاد فاطمی چیزی بگم ، رو بروشون ایستادم فقط نگاهشون میکردم، یچیزی رو باور کردم ، نمیدونم چجوری بگم، هیچی این تاتر ، نمایش نبود ، مصنوعی نبود ، حرف اضافه نداشت ، سه روزه دارم بقول همسر جابر خفه میشم تو هوایی که فکر میکنم توش امثال جابر نیستن تا منو فرماندهی کنن ، امروز صبح یکدفعه یچیزی رو فهمیدم، استاد فاطمی ، شما مثل جابر فرمانده ما باشید، اقا مصطفی میگفتن تو فرمانده ی این نسل هستی نمیدونم یه اسمی گفتن یه تعبیری یادم نیست، از صبح که این حس رو پیدا کردم کمی اروم شدم، ولی چیزی که میخوام بگم، جمله ای که استاد فاطمی تو نقش خیلی عجیب گفتن ، من عاشق شهادتم ،هدفم شهادت نیست، تو وصیت نامه هم بود، من میخوام بگم شهادت همین تاتر برای شماست استاد ،

شاید خدا خوشش نیاد ، شایدم خیلی خوشش بیاد ، من تو این خوندن پیامای کانال اینو فهمیدم ، همشونو خوندم، شما رو خدا انتخاب کرد که اینجوری شهید بشید، خدا ببخش منو که اینو میگم شهادت پدرم منو انقد تکون نداد که باید برای رهبر و انقلاب کاری کنم ولی شهادت جابر(استاد فاطمی) ۳ روزه خواب و خوراک رو ازم گرفته، من قبلا شاگرد دفاع شخصیتون بودم ، به دلالیلی نشد بیام، ولی حتما میام کنارتون، استاد التماس دعا