باز هم دلم را هوایی کردی

گویا قرار است که یلدایم را هر دم با یادت سپری کنم

آخر این چه دلتنگی است که وقتی میبینمت بیشتر میشود

شاید دلم ، دلش به حال خودش میسوزد که باز قرار است با لبخند هایت غنج برود

یا چشمهایم ...

چگونه نگاه سنگینت را تاب بیاورم 

خدا خدا میکنم که فرمانده در مقابل بی قراری هایت توان نفس کشیدن داشته باشد تا برای بار هزارم، قاطعانه بگوید: نه؛ تمام

آخر کار انقلاب روی زمین است

اما هم تو راست میگویی هم فرمانده 

تو امیدواری به رویش های جدید

اما رویشی به زیبایی تو نیست مانده ام بین دوراهی عشق ... زیباست ... 

به زیبایی تابوتت ... رنگین است ... به سرخی خونت

ریحانه عادت دارد به این دلتنگی اما دلت میاید که ابوالفضل را تنها بگذاری؟؟؟

دلت میاید حلقه هایت را بدون حضورت ...

نه نمیشود ...

بچه های حلقه بعد از تو دیگر تاب نفس کشیدن ندارند ...

سید محمد جواد بعد از تو از چه کسی یاد بگیرد سوریه رفتن را..

از چه کسی یاد بگیرد بی تاب حرم بودن را...

فقط این را به تو بگویم که:

فرمانده من!

بعداز تو به جایت به سوریه میروم و خدمت میکنم ولی بعد از تو چگونه به پایگاه بیایم؟

چگونه نبودنت را تحمل کنم؟

الگوی من! فرمانده من!

چقدر شهادت به تو می آید..  

علی بدون تو ...

فرمانده بدون تو ...

پایگاه بدون تو ...

دیدن ندارد این صحنه های دلگیر بدون تو ...