سلام جابرم
سلام عزیز برادرم
دیروز سه شهید گمنام رو به شهرمون آوردن و دیروز و امروز براشون مراسم گرفتن من دیروز نرفتم ولی امروز با اصرار مادرم و قولی که به من داد که بعد از مراسم من رو جایی ببره که به من نگفت کجا همراه مادرم به مراسم رفتم حس و حال عجیبی داشت برای خودش تئاتر جابری بود که حالم را خوب کرد و من با فرستادگان برادرم جابر تجدید بیعت کردم آن شهیدان فرستاده ی برادرم جابر بودند که با دعای مادرم به شهر ما آمدند که برادرم به من ثابت کند حواسش به من است و اونبوده که از من دور شده من بودم که خودم را از او دور کردم چون جاذبه ی جابر یک جاذبه ی عجیب با قدرت بی نهایت است و به هیچ وجه تو را ول نمیکند آری عجیب است اما جابر برادی را در حقم تمام ساخت
جابر آسمونیم ببخش اگه ناراحتت کردم
دوستدارت،فاطمه زهرا