چه حرفها درونم نگفته میماند
خوشابهحالکسیکهشاعریبلدست...
"صدای ذکرهایت را میشنوم
یا امام حسن
یا زهرا ...
غریبی...
جلوی چشمان من ، تو را به مسلخ عشق میبرند...
چشمانت خاک آلود
دستانت بسته
پهلوی زخمی
باصورت روی زمین افتاده
سرشکسته
درآخر
درآخر
گلویت...
دستانم میلرزد
پاهایم فقط به دنبال یک اجازه برای حرکت ...
برای دویدن به سمتت
برای دفاع از تو
هرررر چقدر که بتوانم ...
وگوشهایم درحسرت ماندهاند ؛
کاااااااااش فقط یک بار صدایم کرده بودی....
😭😭😭😭😭😭😭
و تو
تنت بیرمق
چشمانت تار ...
به دنبال یک چادرخاکی...
و حالا مادراومده بالاسرت....
غرق خون شده پا تا سرت....
آقاجابر...
زمزمه کنم ؟!
امان از دل خانم زینب کبری ....
فدای قلب صبورتان
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
خانمجان
کاش تمام تنم تکه تکه شود ،
کاش همهی وجودم ذره ذره آتش بگیرد
تا شاید تسلای قلبتان باشد ...
چقدرررر بدهکارم
یا صاحبالزمان
یاایهاالعزیز مسنا و اهلناالضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا
ان الله یجزی المتصدقین...
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلبالقلوب ثبت قلبی علی دینک......😭😭😭😭😭"