گاهی بعضی آدما اونقدر وسیع هستن که نمیشه تو جا و مکان خاصی پیداشون کرد... 

مثل جابر...

به وسعت قلب سلیم هر آزاده...

به وسعت فطرتهای بیدار...


براش


صدای در اونوقت شب! جابرم کلید داره! نکنه انقد حالش بده که نمیتونه درو باز کنه! دویدم سمت در

- خانم سعیدی

صدای رفیق جابر ، علی بود!

سرجام خشکم زد، ۴ صبح! یعنی حال جابرم خیلی بد شده

رفتم چادر سرم کردم ، درو که باز کردم با علی اقایی روبرو‌شدم که انگار نمیشناختمش

- خانم سعیدی حال جابر خیلی بد شد بردیمش بیمارستان

+ علی اقا جابرم بیمارستانه؟

- حالش از صبح بدتر شد انگار داروها اثر نکرد

+ جابر بیمارستانه؟؟

- بله....

+ چرا شما لباسات خونیِ علی اقا؟؟!!!

دیگه من و من کردنش فایده نداشت نفهمیدم کی و چجور رسیدم پایگاه، صدای مداحی و گریه ها میخواست بمن این باور رو بده که جابرم پر کشیده

به اقا مصطفی گفتم قبل غسل و کفن اجازه بدن ببینمش...

گفتن سخته، باید ببریمش پزشکی قانونی😭 گفتم من اجازه نمیدم😭 بچمو میبرن تیکه پاره میکنن😭 اقامصطفی سعی میکرد با منطق و استدلال قانعم کنه و من به هیچ وجه نمیتونستم بپذیرم

با اصرار زیاد من ، یسری پیگیری انجام دادن و قرار شد فقط بچه های باشگاه و حلقه صالحین و ماخانوادش قبل غسل و‌کفن باجابرم وداع کنیم

همه ی این حرفها زده شده بود و من هنوز باور نکرده بودم😭

رسیدم تو درگاه اتاق، بخدا قسم بوی عطرش میومد، پاهام سست شد، نمیدونستم زینب رو بگیرم که نیفته😭 زهرا رو بلند کنم که زانوهاش دیگه توان ایستادن نداشت و دم در نشست رو زمین😭جمیله رو‌حرکت بدم که مبهوت ایستاده بود و وحشت داشت به تابوت نزدیک بشه😭 و یا به جابرم جواب بدم که صدای سلام مامانش تو گوشم میپیچید❤️😭 

چطور باور کنم تو جابر منی؟؟؟

یادم نمیاد وارد اتاق بشم از جات پا نشی مامان😭

چقدر اروم خوابیدی😭

صدای گریه خواهرات و همسرت بند دلمو پاره پاره میکرد

زینب مامان، ارومتر صداتو نامحرم میشنوه یادت نرفته داداشت چقدر روتون غیرت داشت ،اخه عاشقتون بود

جمیله کم بی تابی کن داداشت طاقت غم و غصه هاتو نداشتا

زهرا ،زهرا الهی خدا صبرت بده عروس نازنینم،۲ ماه نامزدیتون ، رویای صادقه ای بود که زود به اخر رسید

چجوری ارومت کنم دخترم؟؟صورتت کبود شد بسکه زدی تو صورتت، بسه مامان بسه😭😭فکر مارو نمیکنی به جابرت فکر کن که داره میبیندت

چی میگم برای خودم؟!!! چطور صبر کنه؟؟؟😭

دلمو زدم به دریا نگاه انداختم تو تابوت

صورت ماهش غرق خون بود، موهاش پر از خاک بود و پریشون شده بود،خاک و خون و کبودی و شکستگی.....

دور مچ دستات چقدر کبود شده مامان، نکنه دستای شیر بچه ی منو بستن؟؟؟!!!😭😭امکان نداره!!

وقتی بازی کردن رو یاد گرفتی برات قصه ی عاشورا و غیرت امام حسین(ع) و وفا و شجاعت ابالفضل(ع) رو میگفتم

بهت میگفتم تو سرباز اقایی ، چقدر ذوق میکردی

کمی که بزرگتر شدی میگفتی من افسر جنگ نرمم، اقام گفته

ارامشت این بود که یه کلام رهبری رو محقق کنی😭

خواب و خوراکت .....

جابرم دلم برات تنگ شده مامان

برای زمزمه های نیمه شبت

برای صوت قرانت

برای صدای ورق زدن کتابات😭 که شب و روزت رو فراموش میکردی

برای خنده هات مامان

ولی دلم نمیلرزه چون میدونم اهل وفایی پسرم، حتما کنارمونی جابرم

هروقت نگرانت میشدم تکه کلامت بود ، برام دعاکنید

اعتقادعجیبی به دعای من داشتی

میگفتی دنیا و اخرتم رو دعای مادرم ضمانت میکنه

شیطنتت گل میکرد بزور انقد دورم میچرخیدی تا دستامو ببوسی ، جمعه ها که رسمت بود😭 میدونستی مانع میشم، سختمه کلی سربه سرم میذاشتی و اینکارو میکردی

دستامو میذاشتی رو صورتت میگفتی چقدر بهم قدرت و امنیت میده😭 وقتی خسته میشم و به بن بست میرسم دست بوسی شما عجب گره گشایی میکنه❤️


ته دلم کلی ذوق میکردم که پسرم تویی جابرم😭❤️

خدا امانتشو پس گرفت

خوشحالم که روسفیدم کردی مامان

به خداسپردمت پسر باغیرت و با وفام


براش


بسم رب الشهدا و الصدیقین

من از تهران برای دیدن تئاتر جابر به قم اومدم با تمام شرایطی که به اومدنم نه می گفت اما شهدا دعوت ناممو امضا کردن.

 واقعا این دعوت نیست که تو بعد از حدود یک ماه آشنایی با تئاتر جابر دقیقا روز تولد شهید حججی و شب میلاد ولایت عشق به دیدن این تئاتر بیای؟؟

من با دید انتقادی و ریزی اومده بودم برای دیدن تئاتر جابر و همچنین یاد گرفتن  چون به میزان کمی در این زمینه فعالیت دارم.

اما با تمام دقتی که حتی روی ریز ترین دیالوگ ها و حرکت ها داشتم و در لحظه داشتم آنالیز می کردم اما واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.

بنظرم هدف تئاتر جابر بیداری بود ولی بیداری فقط با  گریه کردن و حال خوب پیدا کردن و افتخار به چنین جوونایی بدست نمیاد  در عین حال که در لحظه لحظه ی این تئاتر تمام این  حس ها رو داشتم اما من بعد از دیدن جابر حالم بد بود و لحظه لحظه داشتم به خودم می گفتم تو هیچ غلطی برای جامعه و اسلام و امام زمانت نکردی .زمانی حس می کنم که جابر بیدارم کرده که صبح که چشمامو باز می کنم قلبم درد بگیره از این همه بیخیالی خودم.

حالم مثل جابر خراب باشه برای جنگیدن توی زندگیم .

 بنظرم گروه جابر دهن هر منتقدی رو می بنده با کار تشکیلاتیش،با بچه هایی که روی اون صحنه زندگی می کنن با شهدا و خودشونو سپردن بهشون.

بچه های جابر خدا قوتتون بده و لذت ببرید از تمام خستگی های بعد اجراهاتون که تو همون لحظه هاست که خدا می خردتون.

زیاد حرف زدم و زیاد حرف دارم اما وقتی یه جوون طراز انقلابم که مثل جابر حالم خراب باشه برای انقلاب و امام زمانم و این حال خرابم کمک کنه که بهتر از قبل عمل کنم.

بچه های جابر با تمام لطافت دخترونتون خیلی مردید که جلوی سختیا و کسایی که جلوتون وایستادن و من به میزان کمی می دونم وایستادید و دارید عشق می زارید پای رهبر و انقلابتون.

افتخار آفرینید با تمام سادگی و نجابتتون.

توی اون خستگیا ما رو هم دعا کنید 🌸☘️🌸☘️❤️


براش


کولاک کردین با تاترتون......

افتخار میکنم که یکی بینندگان تاترتون بودم چند وقت پیش براتون پیام گذاشتم به خاطر دیدن تاتر واقعا زیباتون......

اما وقتی نظرات افرادو تو کانال میخونم تازه به زیبایی و اثرگذاریش بیشتر پی میبرم و بیشتر میشینم دقیقتر به تاتری که دیدم فکر میکنم و تو ذهنم حلاجی میکنم......واقعا دستمریزاد.....

حالا که قدم در این راه برداشتین خدا بیشتر و بیشتر توفیقتون بده و کمکتون کنه......

و من الله توفبق


موفق باشین...

سلام خدمت خانوم فاطمی برسونین


براش


سلام  عزیز برادرم /سلام عزیز پرپرم/ غریب گیر آوردنت...

چقدر اون بازیگری که نقش نیروی موساد رو بازی میکرد نقشش رو خووووب  بد بازی میکرد. دیروز تمام مدتی که لحظات آخر زندگی زیبایت  را به تماشا نشسته بودم  در حال احتضار بودم گاه می نشستم گاه می ایستادم  گاه .... جانم را گرفتی عزیز پرپرم.  دعایم کن اعمال و  رفتارم  چنان مهدی پسند باشد که لحظات آخر زندگی من هم  اینقدر زیبا شود.🙏 پرده ی آخر زندگی ات  پرده ی آخر زندگی داداش محسن را برایم  زنده کرد پرده ی آخر زندگی تمام شهیدان را زنده کرد  بهتر بگویم پرده ی آخر  زندگی حضرت عشق #اباعبدالله الحسین را برایم به تصویر کشید.  #قُتِل_الحسین_عطشانا_فریدا_وحیدا_غریبا