طراحی یکی از بینندگان نوجوان تئاتر جابر

 

براش

 

امروز روز خیلی خوبی بود برام چون روز تولدم بود روزی که خیلی مشتاقش بودم مشتاقه یه تولد درستو حسابی و روزی که تو را دیدم حتی زمان به دنیا آمدنم با دیدن تو در یک ساعت بود آره داداشی وقتی تو شهید شدی و خدا خریدت من به دنیا اومدم ؛ دیدنت در روزه تولدم اولین کادویه تو بود جابرم هیچوقت همچین کادویی روزه تولدم نگرفته بودم بعده این که از مهمونیت به خونه رفتم خیلی توی شوک بودم و حالمم اصلا خوب نبود(ومن ان روز که از مهمانیه جابر دیگرمن نبودم)خانوادم سوپرایزم کردن ولی من حالم خوب نبود همیشه عاشق جشنه تولدام بودم چون کلی مهمون خونمون میومد وساعت ها وقت میزاشتیم برای دکور وتزئینات و خریده لباس و ... خلاصه اون روز کارم به بیمارستان کشیده شد و این همرو متعجب و نگران کرده بود البته تعجب دیگران عادی بود من که یه لحظه ساکت نمیشستم همیشه درحال شوخی و سر به سر گذاشتن بودم اون موقع در شوکی عمیق فرورفته بودم ؛راستش تئاتره جابر برام خیلی سنگین بود .

بگذریم؛یک سال گذشت از دیدنت و امروز تولدمه ؛جابرم من یکیه دیگه شدم مامانم میگه من تورو دیگه نمیشناسم و همه متعجب این رویدادن ؛ من خیلی فرق کردم ازاین رو به اون رو شدم ولی اینکه چه جوری و چرا من و خیلیایه دیگه با دیدن یک تئاتر تغیر کردیم رو نمیدونم.

بعدازتو همه چیم متفاوت شد و من عاشق زنگیم شدم

اولاش خیلی سخت بود چون نیازداشتم به یکی که کمکم کنه و ازگیجی درم بیاره ولی وقتی خدارو شناختم فهمیدم که تنها نیستم و فهمیدم که خیلی خوشبختم و حس آرامش زیبایی بهم دست داد.

میخوام ازامروزبگم ؛متفاوت ترین تولدم

اتاقم رو تزئین کردم  روی دیوار اتاقم پربود از عکسای تو سربند یا زهرا وصیت نامت و نوشته هایی که موقع دلتنگیام مینوشتم ؛ کیکی که درست کرده بودم رو روی میزه عسلی گذاشتم لباس باشگاه رو پوشیدم بازوبند یازهرا رو به بازوم بستم  عطری که بویش مانند بوی پیراهن جابر بود را زدم  من عاشقه این عطرم ،نشستم روی صندلیه جلوی میزعسلی؛توی این تولدم فقط2نفربودن یکی خودم و یکی داداشم*که بغلم روی صندلی بود فقط میدونید فرقه داداشم با داداشای دیگه چی بود؟فرقش این بود که به جای خودش عکسش بود😢اما نه من ناراحت نیستم چون من داداشمو با تمام وجودم حس میکنم او نتو قلبمه و همیشه با منه؛داداش بعدازشوخی هایه قشنگش بهم گفت که شمع رو فوت کنم منم ازش خواستم که قبلش برام یه ارزو کنه ،چشمانم رو بستم و دستم رو روی قلبم گذاشتم؛باشنیدن ارزوش چشمانم رو باز کردم تنم لرزید اشک توی چشمانم حلقه زد،داداش بهترین و قشنگترین دعا رو برام کرد یعنی میشه دعاش براورده شه داداش حاجت روا شی الهی؛یک دفعه دلم براش تنگ شد عکسشو از روی مبل برداشتم نشستم روی زمین زانوهامو بغل کردم و به بغضم اجازه ترکیدن دادم😢😭انقدر با داداش حرف زدم و اشک ریختم که بسته شدنه پلکام رو نفهمیدم.

جابرم داداشی هردفعه که اجرا داری به زینبات اضافه میشه منم یه چند وقتی میشه که خواهرت شدم؛داداشم برای زینبات خیلی دعا کن،دعاکن همشون به ارزوی قشنگشون  برسن ،خیلی کمکشون کن که خیلی بهت نیاز دارن.

دوستارت،خواهره کوچیکت

                                   زینب*

خداحافظ داداش قشنگم

 

براش

 

جابر جان!

اینکه با دل های مهمانانت چه میکنی که مشتاقت میشوند، نمیدانم.

آنچه میبینم، شیدایی ست! 

و شیدایی، اثر روضه حضرت اباعبدالله علیه السلام.... 

خیلی حسین زحمت ما را کشیده است.... 

 

 

پ. ن. 

عزیز پرستاری تماس گرفت. میگفت سه شیفت کاری اش را جابجا کرده، قرار است یک روز در راه باشد تا از آستارا به اجرای تئاتر جابر در قم برسد.

گفت فقط به نیت اینکه دختر 15 ساله اش را برای اجرا بیاورد.......

 

براش

 

هوالجابر

سلام برادرم جابر

مدتی است برایت نمی نویسم.

 حتی پیام های کانال را که می بینم تاآخر نمی خوانم.شاید چون آنقدر دلتنگم که تحمل خواندن دلتنگی دیگران را ندارم یاشایدنمی دانم.

یاد روز های اول بخیر.حال و هوای اجرا و دیدنت هر بار،هربارشهید شدنت.روزهایی که قبل اجرا کنار تابوتت دراز میکشیدم و گاهی فقط به تابوت غرق خونت نگاه می کردم.وقتی لحظه ی آخر سلام می دادی و تلاش می کردی باآن پاهای بی رقم به احترامش بایستی. کدام اجرا بود یادم نیست اما صدایت هنوز در گوشم است:السلام علیک یافاطمه(س).

سلام به بهترین مادر که به استقبال  پسرش آمده یادم نمی رود.آن لحظه از پشت پرده های سن نگاهت می کردم. ازخستگی  بین خواب و بیداری بودم.اما صدایت را شنیدم. کنار تابوت منتظرت بودم.

چقدر باتابوتت حرف میزدم. خودم را برای روزهای دلتنگی و دوری آماده می کردم.

الان پاتوق دلتنگی هایم شده گلزار شهدا

به لطفت حالا که عکس شهیدی را می شنوم یا اسمش را می خوانم، فقط همین برایم کافی نیست.

خواهرت تلاش می کند بیشتر از همیشه بشناسد، بفهمد، درک کند.

وقتی زندگی نامه شهدارامی خوانم. وصیت نامه های پر از اخلاصشان را، خدا می داند دلم زیرو رو می شود وهمین کافی نیست قول دادم وقتی این ستاره های آسمانی را شناختم به همه نشان دهم. قول دادم در این مسیر بمانم. حالا در شلوغی های شهر و گردو غبار این جا احساس تنهایی نمی کنم.

بیش تر از همه زنده ها می بینمتان. حضورتان را حس میکنم.

«ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون»

زنده ترین قهرمانان من!

این انقلاب را حفظ کرده اید و امیدم به همین است.

سنگرتان را حفظ می کنیم دلاورترین مردان خدا

السلام علیک یاانصارفاطمه زهرا(س)

 

براش

 

هوالجابر

داداش قبل از اینکه بیام و از خادم های شما باشم وقتی با بچه هایی که با جونو دل برای شما کار میکردن نگاه میکردم با خودم میگفتم چطور یه ادم میتونه این جوری از ته دل کار کنه برای کسی که بین ما نیست اما اون موقع نفهمیدم تو هستی داداش همیشه هستی 

و به این رسیدم که فقط یه عاشق واقعی میتونه این جوری از خودش برای عشقش مایه بزاره فقط عشقه که میتونه ادما رو این جوری جذب کنه 

خادمای تو عاشقن .عاشق راهت،عاشق حرفات،عاشق اهدافت،عاشق لحظه به لحظه زندگیت.

حالا منم جزء اون عاشقام 

جزء اونایی که برات جون میدن از دارو ندارشون میزنن تا فقط ادامه راهت رو برن

 

خیلی برامون دعا کن داداش بی دعای تو متوقف میشیم...

 

براش

 

دلم برای اون روزی که در سالن مات و‌مبهوت‌ نشسته بودم تنگ است...

از دیدن آن صحنه ها چندین ماه گذشته

و‌من

از بعد خروج‌ از سالن...

از فردایش

تا امروز

احساس خفگی میکنم.

 

نفسم بند نفس های بازیگران تئاتر شد انگار..

 

درکش‌سخت است

هیچ نمایشی اینقدر جذاب نیست

این‌نمایشِ چند بازیگر نبود...

شکی ندارم نفس های خود جابر در آن صحنه ها بود که به همه حالی تازه داد..

ز.ع

 

براش

 

سلام چقدر خوبه که جایی هست که بتونی احساسات خودتو بگی

همون احساسایی که هیچکس تو رو نمیفهمه مگر اونایی که جابر رو دیده باشن😭

من رفیق شهید کم نداشتم😭😭

ولی شهید جابر خیلی فرق داره

شاید چون باور کردم برادرمه😭😭😭

اصلا اینطوری نبود که وصیت نامه ها رو هر روز بخونم اصلا

شاید ته تهش سه بار شاید😭

باور میکنید از روزی که شهید جابر رو شناختم هر روز دارم وصیت نامه رو میخونم و اون صوت وصیت نامه که باصدای بازیگر نقشش هست گوش میدم ، تکراری نمیشه😭😭 قلبم زیر رو میشه

هر وقت چادرم کمی عقب میره تا یکم موهام میاد بیرون سریع خودمو جمع میکنم من اصلا اینجوری نبودم😭😭😭 پدرم خیلی خوشحاله خیلی دوست داره بازم تاترو ببینم دعاکنید اخر هفته که اجرا دارید تو قم بتونم بیام😭😭😭 یعنی میشه؟؟

شما رو بخدا دعاکنید بشه یه خواهری دوباره برادرشو ببینه😭😭😭

برادری که غیرتش همه ی عشقش به خواهرشه

داداش مهربون و با غیرتم جابر من بعد از تو با پسر عمو و پسر خاله و...دیگه حرف نزدم قشنگ میفهمیدم خوشحالت میکنم😭😭😭

خیلی مسخرم میکنن بهم تیکه میندازن ولی فدای سرت😭😭😭 نگران نباش من پاپس نمیکشم😭😭😭داداش دعوتم. کن بیام

از کرمان