زبان حال فرمانده از دید یک مخاطب نوجوان

بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
چقدر شبیه پدرت شدی علمدار من،
به یاد روزی افتادم که تابوت پدرت را روی شونه هایم به دوش می کشیدم..سنگینی تابوت به روی شونه هایم،نشون از تکلیفی بود که پدرت اون را سرمشق کرده بود و اکنون خط شکنی رو به من سپرده بود..
تمام این سالها جاموندن رو سرمشق کردم،بعد از شهادت عباس تو اروند..بعد از شهادت مسعود تو خاک های خونگرم و مهمان نواز شلمچه..بعد از شهادت سید محسن،مرتضی،سیدعلی...
بعد از شهادت رفقام موندم تا نذارم جبهه فرهنگ بی سرباز بمونه
موندم تا بگم جنگ جنگه!شاید تفاوتهای ظاهری زیادی داشته باشن اما ماهیتش تغییر نکرده.یه روز نبرد تمام حق علیه باطلی که پشتش کل دنیا وایساده بود و عزمشون جزم بود برای تصرف سرزمینی که با انقلاب ،لباس جاودانگی و عزت رو به تن کرده بود.
امام با قدرت مقابل دشمنی ها ایستاد،با اتکا به سرمنشا قدرت.. برگ برنده دست ما بود چرا که شیطان در پناه آهن بود و ما در پناه ایمان.
سربازانِ در گهواره امام،کاری کردن کارستون..
اون روزها گذشت اما دشمنی ها تموم نشد..
یادت میاد اونروز که بهت گفتم کار انقلاب رو زمینه؟
دشمن با تموم قواش جنگی رو علیه نظام اسلامی آغاز کرد،جنگی که این بار هم با هدفش استعمار و تصرف بود اما اینبار نه تسلط به روی سرزمین بلکه تصرف ذهن ها و استحاله عقاید و ارزش ها!!
راه این بود:ارادتو بذار رو انجام تکلیفت!
چرا که جنگ اراده ها در پیش بود!!...
چقدر خوب سرمشق کردی این امر فرمانده رو..
چقدر شبیه پدرت شدی جابر..
پاشو علمدار من..پاشو عادت ندارم اینجوری ببینمت.
پاشو بی تابی کن باباجان..پاشو نور چشمم
بعد از شهادت بابات دلم به یادگارش خوش بود..
پاشو کار انقلاب رو زمینه جابر..
الان وقت خواب نیست
چه بغضی ازت تو دلشون داشتن که نتونستن تحملت کنن،چه بلایی سرت آوردن جابر؟؟
با امانت محمد رضا چه کردن؟
من با چه رویی این امانت رو پس بدم؟
قوت قلبم..هیبت لشگرم..
مصطفی بعد تو چه کار کنه؟
تا کی تکلیفش موندنه؟؟
کجا میری جابر؟فرمانده این رویش ها تویی..
این رویش هایی که چشم امید حضرت آقا به اوناست
نگاشون کن..اینا تک تک شون باید برام جابر بشن.
جابر،پسرم دعا کن فرمانده ازت جا نمونه
دعا کن برام جابر

 

براش

 


سلام خسته نباشید ... 
واقعا اجراتون عالی بود و حرف نداشت 
یکی از بهترین اجراهایی بود ک دیدم کاش از این جابرا کلی تو این دنیا بودش... 
من که محو شده بودم واقعا خیلی به دلم نشست😍
حرف ندارید یدووووونه اید موفق باشید همیشه 🌹🌹

 

براش

 

|خادم الحسن...|


+ صدای در همزمان با ناله کوتاهی به گوشم رسید... پرده را کنار زدم و از پشت پنجره قامتش را دیدم که به دیوار تکیه داده...
چند باری پلک میزنم 
که تصویرت از جلوی چشمانم رخت می بندد...
آه...باز هم توهّم؟...
کار هر شبم شده 
تا دو ساعت دیرتر می آیی
مدام تصویرت جلوی چشمم رژه می رود
و با آن شیرین زبانی هایش دلم را می برد...
صدای در دوباره بلند می شود...
بالاخره آمدی؟...
از بس دلتنگت شدم میخواهم خودم در را برایت باز کنم
چادر رنگی گلداری سرم می کنم 
و به سمت در می روم
در را باز میکنم
اما... تو نیستی...
رفیقت...علی...
سرش را پایین انداخته
انگار که نمیتواند حرف بزند
چند باری دهانش را باز میکند اما
دوباره سرش را پایین می اندازد...
انگاری مستأصل است...
چند قدم عقب می رود 
دستانش را روی سرش قرار می دهد
و دوباره باز میگردد
با یاد چند لحظه پیش بی اختیار میگویم:
شما بودی چند لحظه پیش در زدی؟...
سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد
پس توهّم نبود...
سکوتش را که میبینم خودم زبان باز میکنم
+ جابرم کو پسرم؟...
به زور لب می زند
- بیمارستان
نگران نباشید، از  صبح که حالش بد بود...
با دیدن خونی که روی دستانش نشسته
حرفش را قطع می کنم
+ پس...دستات چرا خونیه؟...
درماندگی را در چشمانش میبینم...
+جابرم کجاست؟... 
منو ببر پیشش...
زیر لب با هزار بار جان کندن میگوید...
دیر رسیدم...
صدای شکستن چیزی من را به داخل حیاط می کشاند...
با دیدن چهره زینب...
فک کنم صدای شکستن قلب کوچکت بود...
جمیله ات مات و مبهوت یه گوشه ایستاده...
چادر سرشان میکنم...
به علی اقا میگویم
+ میخوام جابرمو ببینم
- نمیذارن آخه باید بره پزشک قانونی...
+ تا نبینمش هیچ جا نمیره
اون هیچوقت رو حرف مادرش حرف نمیزنه...
مسیر خانه تا پایگاه
شده بود مسیر خیمه تا قتلگاه...
به خواهرات چی بگم مرد من...؟
زینب که گفتی طاقت نداری
مصیبتی سمتش بیاد...
چیکار باید بکنم مامان؟...
جمیله که از اون موقع یه کلمم باهام حرف نزده...
امشب با زینب برات نقشه کشیدن بودن جابرم
میخواستن جشن پتو بگیرن برات که دیر اومدی...
زهرات... 
انگار داره آتیش میگیره...
ببین چقدر حواسش بهت هست...
حواسش هس صدای گریه شو نامحرم نشنوه
زبون گرفته ...
به داد کدومشون برسم پسر قشنگم...
به پایگاه که رسیدیم
نمیدونم چند بار زهرا رو از زمین بلند کردم...
هر چی نزدیک تر میشدم بهت 
عطرت بیشتر میپیچید...
حس میکنم اندازه سال ها دلتنگتم...
تابوت رو که دیدم...
یاد بابات افتادم...
چقدر شبیهش شدی...
فقط مامان...
ما رو به کی سپردی؟...
صدات تو گوشم میپیچه...
خدای جابر هواتونو بهتر از هر کس دیگه ای داره مامان...
اره فدات شم...
جمیله با دیدن تابوت انگار 
تازه از بهت در اومد...
صدای ناله اش تا عمق قلبمو میسوزونه که میگه
زینب بعد تو چیکار کنه...
جمیله بعد تو چیکار کنه داداش؟...
بالا سرت رسیدم
بلند نمیشی جابر؟...
بد عادتم کردی از بس هر وقت اومدم تو اتاق بلند شدی برام...
زینب کنار تابوت می افته...
بلندش میکنم..
پرچمو می زنم کنار...
کی این بلا رو سرت اورده پسر با غیرتم...
غریب گیر اوردنت مامان...
زینب گریه اش بند نمیاد...
میگه مگه بهم قول ندادی تنهام نذاری داداش...
مگه بهش قول ندادی...
تو که سرت بره قولات نمیره مامان...
زهرا از بس زد تو صورتش کبود شد...
حریفش نمیشم مامان..
پاشو ارومش کن...
از حال رفت...
+ پاشو جابرم...پاشو...
باورم نمیشه عمر زندگیمون انقدر کوتاه باشه...
پاشو اون گلی که بهم دادی هنوز خشک نشده...
پاشو بگو چجوری دووم بیارم بدون تو...
چجوری نفس بکشم تا هوایی که نفسات توش نیست...
زهرا رو به من میکند و میگوید:
مامان...
ببینید جابر من که خستگی رو خسته کرده بود چجوری آروم خوابیده...
مامان رو حرف شما حرف نمیزنه...
جون زهرا بهش بگید بلند شه...
پاشو جابر...پاشو بگو داری آستانه صبر و تحملم رو امتحان میکنی...
زهرا رو تو بغلم میگیرم....
چه جوابی بهش بدم مامان...
جواب رویاهایی که یه عمر با تو توی ذهنش ساخته رو چی بدم...
جمیله از بس گریه کرده
صدایش گرفت
+ قول میدم...قول میدم بچه هامو مثه تو تربیت کنم داداش...
در دلم امیدی ریشه می دواند با این حرف جمیله ...
هنوزم سرباز داریم برای فدا کردن...
قول بده شبیه داییت بشی عباسم... بشی قوت قلب اقات...
حالا نوبت منه پسرم...
تو بغلم میگیرمت...
یاد وقتی که به دنیا اومدی...
به حضرت زهرا قول دادم 
برا پسرش فرمانده تربیت کنم...
حالا امانتشو پس گرفت...
مامان به حضرت زهرا بگو
راضی ازم؟...
مامان...
اروم بخواب...
بخواب که تونستی مامان...
بخواب که شدی خار چشم دشمن...
نتونستن ببینن داری برا انقلاب چه نیروهایی تربیت میکنی...
وقت رفتنه؟...
چه زود تموم شد...
یعنی دیگه نمیبینمت؟...
پیشانیت را می بوسم...
زهرا رو تو بغلم میگیرم...
زینب میخ زمین شده...
نمیتونه دل بکنه ازت ...
بلندش میکنم...
بچه های پایگاهت اومدن که تابوتتو ببرن...
صدای یکیشون
خوب تو ذهنم مونده...
انتقامتو میگیریم استاد...
مطمئنم انتقامتو میگیرن...
مطمئنم خوابو به چشمای دشمن حروم میکنن...
حس میکنم آرام ترین شدم...
تو اینجایی و من حست میکنم...
زنده تر از همیشه...