با اینکه ساعت چهار باید می رفتم ساعت سه و ربع آماده بودم...
صدای قلبم را می شنیدم استرس در چهره ام موج میزد😨 تا آمدم برسم تنها ذکر صلوات جاری بود بر لبانم😌 منتظر باز شدن در سالن بودم... گریه ام گرفته بود😢 ردیف سوم نشستم...
نوای یا زهرا در سالن پیچید دوستان برادر هر کدام یکی پس از دیگری آمدند و نشستند روبرویم چشمم به سربندهای مشکی یازهرا که روی بازویشان بسته شده بود افتاد اشکانم جاری شد... منتظر دیدنش بودم... بی تاب...
تا اینکه... آمد😍
چشمانم به شوق دیدنش آب و جارو به راه انداختند با گریه هایش گریه کردم با خنده هایش گریه کردم با ناله هایش اشک ریختم و با ذکر گفتنش نابود شدم 😔لحظه ی چشمان با غیرت... موهای آشفته... صورت خونی... شکم چاقو خورده... بوسه ی چادر مشکی... و....پرپر شدن برادرم😭انگار آن لحظه دیگر خودم را نمی شناختم من بودمو خدا و جابرم و...اشکانم 😔

 

براش

 


باسلام و خسته نباشید خدمت همه ی عوامل جابر 
من تمام حرف هایم را میتوانم در این یک جمله خلاصه کنم 
تیاتر جابر در دو ساعت و بیست دقیقه، بیننده هایش را به جایی میرساند  که برای ارتقا به این سطح یک پروژه ی پنجاه ساله (شاید هم بیشتر) نیاز است.

 

براش

 


سلام
خدا به حق خون جابرها، منافقانی که فقط برای لبخند دشمن،به این انقلاب خیانت کردند دراین ماه عزیز محو نابودشون کنه🙏
دست تک تک شما رو می بوسم
عالی بود بهتر از این نمی شد بصیرت افزایی کرد👏👏👏

 

براش

 


سلام خانم حسینی جان
خداقوت به گروه تون✨
هفته پیش داشتیم با دوستانم میرفتیم تئاتری را ببینیم که وسط راه متوجه شدیم اون تئاتر لغوشده!
ما هم داخل تاکسی نشسته بودیم و حسابی ناراحت وپنچر که حالا وسط راه چکارکنیم!؟
که بهمون گفتن توی سازمان تبلیغات تئاتری هست بنام جابر که تازه اجراشون شروع شده و زودخودتونو برسونین اینجا!
ما هم برای اینکه یه تئاتری دیده باشیم به راننده گفتیم آقا ببخشید برید جمهوری سازمان تبلیغات که متوجه شدیم همون لحظه از جلوش رد شدیم,خلاصه سریع اومدیم و نشستیم همون جایی بودکه جابر داشت باصدای بلند از چیزایی که قلبشو به درد آورده بود میگفت واشک میریخت...
حسابی غرق اجراشون شده بودم و حس میکردم تموم چیزایی که دنبالشون میگشتم اینجاست! جابر داشت با درد ودلش با آقامصطفی تک تک وضایفمون رو بهمون یادآوری میکرد..."من عاااااشق شهادتم, هدفم شهادت نیست,هدفم انجام وظیفه اس...هدفم انجام وظیفه اس..."
این حرفش رو مدام باخودم تکرار میکردم...انجام وظیفه...
خب جابر چطور رفت دنبال انجام وظیفش که درنهایت به عشقش هم رسید؟! "آقا مصطفی انقدر خوب کارمیکنم که شهادت بیاد دنبالم"
جابر حس مسئولیت پذیری و احساس وظیفه رو در جوون و نوجوون امروز بیدارمیکنه...
افتخارمیکنی وقتی میبینی کشورت شیرمردای غیور و مسئولیت پذیری مثل جابر داره که اینقدر روی حجاب ناموسشون غیرت دارن , اینقدر روی حرف ولی فقیه شون غیرت دارن...
دیروز برای بار دوم هم خودمو رسوندم تا دوباره اجرای عالی تون رو ببینم...تصمیم گرفتم ان شاءالله همه دوستانم رو هم به تماشای جابر بیارم...
هرچه بیشتر بگذره افرادبیشتری باشخصیت و خط فکری جابر آشنا میشن و ازتون خواهش میکنم ما رو بیشتر با کارهای فرهنگی که جابر میخواست انجام بده و صحبتی که راجبه قرارگاه میکردن آشنا کنین
من ازهفته پیش که اون ماجراها پیش اومد و اتفاقی به تماشای تئاتر زیبای شما اومدیم فکرم مشغوله که بعنوان مسئول فرهنگی پایگاه مون چطور میتونم راه جابرها رو ادامه بدم و مثل جابر به درد امام زمانم(ارواحناله الفداه) وانقلاب بخورم؟

 

براش

 


سلام دست مریزاد ،کارتون عالی بود ، علاوه براینکه در زندگی شخصی شهید به مسائل سیاسی و مذهبی و علمی  و سهل انگاری برخی مسئولین در حفظ نخبه ها وارزش های نظام پرداخته شده بود درعین حال ،نکات زیبایی از اخلاق صحیح فردی واجتماعی وروابط خانوادگی وروابط دوستانه  ،احترام به بزرگتر ،احترام به مادر ، ارزش وبهای حجاب ، دیدمتفاوت  زن ومرد  و... با مهارت به تصویر کشیده شده بود ،توفیقات روز افزون شما رو از درگاه احدیت خواستارم

 

براش

 

به معنای واقعی عاشقش شدم خدا میدونه چنتا شهید مظلوم مثل جابر داریم
 دیگه نداریم؟اگه نداشته باشیم که بدبختیم اگر داریم پس جون اونا هم درخطره

جابر از اوناییه که نمیدونم چی بگم راجع بهش فقط میخوام گریه کنم از وقتی از سالن اومدم بیرون مثل شهید هادی آدمو تو یه خلسه قشنگ فرو میبره...