سلام .امروز واقعا بهترین روز زندگیم بود.تئاترتون رو برای چهارمین بار در شهریار دیدم واقعا با هر سری فرق داشت بعد تئاتر اصلا حالم خوب نبود به گروهمون گفتم که برن و من باهاشون بر نمیگردم.زنگ زدم مامانم و به هر طوری که بود بالاخره راضیش کردم ☺️
باورم نمیشد اجازه داده از شوق و ذوقی که داشتم یه بیست دقیقه نمیدونستم واقعا دارم چکار میکنم.با خانم های اجرا کمک کردیم وسایل تئاتر رو به وانت دم در رسوندیم .خیلی خوب بود اصلا انگار برای جابر کار کردن هیچ سنگینی نداشت.
صدای اذان بلند شد