شیلا:
بسم الله
یک #صحنه، یک #تصویر
صحنه ی پنجم از تئاتر #جابر آغاز میشود :
_ چهارماه بعد
یک دختر حدودا نوزده-بیست ساله، بسیار زیبا با لباس و ظاهری کاملا آراسته و آرایشی کامل وارد صحنه میشود. مشغول جابجا کردن وسایل صحنه است که جابر با تعدادی کتاب بزرگ و دو تا لبتاب و هارد داخل می آید.
- سلام عزیزدلم
- سلام جانم
جابر آمده نیامده کتابها را روی زمین پهن میکند و از همسرش میخواهد اطلاعات هارد را روی لبتاب منتقل کند.
- جابر، میخوام برم کتابخونه
- باهم میریم
- نه تو استراحت کن خسته ای
- زهرا جان ، باااااهم میریم، خستگیمم در میره
- دلم نمیاد، خسته ای
- گفتم باهم میریم
مادرش داخل می آید و... بیرون میرود.
جابر و همسرش باز هم شروع به گفتگو میکنند.
زمانی که زهرا برای بیرن رفتن آرایشش را پاک میکند، برای جابر جالب تر بنظر میرسد!
- زهرا، چقدر تغییر کردی!!
- جابر! پاک کردما
- میدونم (پس متوجه اراستگی زهرا شده) اخه من اینجوری زهرای خودم رو میبینم
- دوست نداری؟
- چیو؟
- همین کارارو(اشاره به ارایش کردن)
- کاری به دوست داشتن نداشتنم ندارم، میگم خودت همینجوری خشگلی، (با تردید) خب با این رنگ و لعابا حتما خشگل ترم میشی دیگ، چی بگم!!
- من اینکارارو فقط بخاطر تو میکنم جابر
- خدا قبول کنه....
زهرا میخواهد بیرون برود. جابر را از دور میبوسد. جابر با لبخند ی که صداقت و حیا در ان موج میزند میگوید «من از این کارها بلد نیستم!» و تمام لحظاتِ فانتزیِ کنارهم بودنِ دو نامزدِجوان که سه چهارماهی بیشتر از عقدشان نگذشته، همین بود که گذشت.
مخاطب پساز گذشت چهار صحنه که با ابعاد مختلف زندگی جابر آشنا شد و مجذوب شخصیتِ زیبای او گردید، با این صحنه مواجه میشود. مخاطب پیش از این، جابر مقتدری را دیده بود که در مقابل همکاران یا مردان دیگر چگونه می خروشد و از ناعدالتی ها فریاد میکشد. جابر مهربانی که هوای خواهر هایش را حسابی دارد. جابر مطیع و فرمانبرداری که با وجود بلندی جایگاه علمی و اجتماعی اش، مقابل فرمانده و مادرش کاملا تواضع میکند. و جابر را به عنوان یک دانشمند هسته ای، در هیبت حامی و رفیق و شفیقی می بیند که با دوست و نوجوان های حلقه اش چقدر شفقت و صمیمیت دارد.
این جابر چند بعدی و زیبایی بود که مخاطب در چهار صحنه ی قبل دیده است. همراهش شده و اکنون با یک مرد کاملا معمولی در مقابل همسرش مواجه میشود.
راستش را بخواهید، اینجا از «مرد ایده آلی که در ذهن ماست» خبری نیست! از آن مردهایی که دائم شعرهای عاشقانه میخوانند و همسرشان را غرق ابراز عشق های عجیب و غریب میکنند و رستوران های آنچنانی میروند و خلاصه، خیلی رمانتیک اند!
اینجا مخاطب مردی را میبیند که کاملا واقعی ست. کلی نگر است. در دنیای مردانه اش سیر میکند. حواسش به کار ش است و از جزئیاتی که ما خانم ها را درگیر میکند اصلا خبر هم ندارد! یا از نظر او اراستگی زن در منزل امری کاملا طبیعی است، و از حقوق اوست.
جابر در گفتگو با خواهرش میگوید :"به بابا گفتم ، با مامان صحبت کنن که شما (خواهرانش) پیش من انقد (اشاره به ارایش و لباس) راحت نباشید، بابا گفتن این حق اونهاست، که وقتی بیرون محجوبن، کنار ما به بهترین شکل اراسته باشن، و بعدا به طریق اولی کنار همسرانشون، تو غیرت بی جا نداشته باش!!"
حتی وقتی جمیله (خواهر جابر) پیش برادرش از همسر خود شکایت میکند که: "بی محبت است و عاطفه و احساس سرش نمیشود"، جابر در پاسخ، تعریف دیگری از محبت و بی محبتی دارد!
اصلا به عنوان یک مرد متوجه نمیشود که مثلا اگر ماموریت بودی و هر روز از همسرت سراغ نگرفتی این میشود بی محبتی کردن!!
او از آموزه های دینش دریافت کرده که محبت و ارادت یک مرد به ناموسش خلاصه میشود درغیرت به جا و توجه او و...
تصویری که تئاتر جابر از یک مرد ارائه میکند تصویر مردی ست که کاملا زاویه دیدش با یک زن فرق میکند. و این مساله کاملا طبیعی ست!
اصلا وجه قوت تئاتر جابر در این بحث همینجاست. اینکه تفاوت در زاویه دید زن و مرد را با صدای بلند بیان میکند. به زبان هنر به زن ها میگوید: "مردها این شکلی اند. منطقی باش!"
جابر، یک تصویر واقعی ست.
نه مانند تصویرهای جعلی که هالیوود و حتی صداوسیمای خودمان از مرد ایده آل در ذهنمان کاشته اند.
تصویرهایی که ما زنان را همواره در آرزو های بی ثمر متوقع نگه میدارد و نمیگذارد هیچ گاه از زندگی معمولی اما سالم خود لذت ببریم.
تصویرهای غلطی که برای ما از مرد یا زن ایده آل ساخته اند، زندگی مان را به هم ریخته. انتظارات عجیب و غریب توی ذهنمان شکل داده و بی سبب متوقعمان کرده.
اما وقتی جابر را میبینی، حس میکنی همین زندگی معمولی خود ماست. اما با چاشنی های صداقت و محبت و ایمان. هم زیباست هم دست یافتنی!
کاش این #تصویرهای_واقعی در معرکه ی هنری کشورمان بیشتر و بیشتر شوند. به امید آن روز!
#جابر
#تصویرهای_واقعی
#تصویرهای_جعلی