همه چیز از بنر بزرگی شروع شد که شبیه تبلیغات تاتر نبود

من سالها تاتر کار کرده بودم، اموزش داده بودم و با این روال اشنا 

چرا نام نویسنده و کارگردان و عوامل روی بنر نیست؟!!!

عکسی از پرده ای !!

با خودم گفتم برم ببینم!

من چند سال  بخاطر فضای ناجور تاتر کارم را کنار گذاشتم، هر وقت هم میفهمم شاگردانی که قبلا اموزش دادم در حال اجرای تاتری هستن عذاب وجدان میگیرم، ولی خب کار از کار گذشته!

اجرای دوم ، عصر جمعه...

بعد از یک گشت سخت وارد سالن شدم

صدای مداحی ای که در سالن پخش میشد باعث شد برگردم، گفتم تاتر تاریخی و در مورد جابر زمان پیامبر یا نمیدونم، خلاصه برگشتم بیرون، بیخیال بلیط شدم، فهمیدم تاتر کار بچه های هیات محبین بجنورد، گفتم خرج هیات بشه ولش کن،

تو راهرو روی میز یه کارگاه کوچیک گلدوزی بود، روش یه پارچه ی سفید که مهر شده بود « من عاشق شهادتم، هدفم شهادت نیست»     شهید جابر

از یه خانمی پرسیدم تاتر جابر درمورد چیه؟ گفت یه شهید ، یه جوون امروزی

گفتم مدافع حرمه؟ گفت میخواست بره، برو ببین خودت، مزش به ندونستنشه

دوباره گشت سخت دم در و صف طولانی و...، انگار چاره ای جز رفتن نبود!

وارد سالن شدم ، کلافه بودم ، چقدر انتظامات دور سالن ایستاده بودن! گشت دم در هم که خستم کرده بود، مگه تاترش چیه؟! چقدر تفاوت؟!!

دکور فوق العاده ساده، همچی عجیب غریب، من اینهمه تاتر دیدم ، این حتما تاتر نیست، یهو صدای بلند دسته جمعی «یازهرا» از پشت صحنه اومد! گفتم اینا بسیجی هستن، دیگه خسته شده بودم، و شروع کردم به غر زدن که چرا شروع نمیشه

یکی قران رو شروع کرد! قران خوندن اول اجرای تاتر! اینم رو بقیه ی اتفاقا، یکی اومد توضیحاتی داد و بالاخره شروع شد

اسم جابرو وقتی از بازیگرا شنیدم ته دلم خالی شد، من که هنوز نمیشناختمش، جابر اومد رو صحنه، شکست، علیک سلام...

من دیگه حواسم به دیالوگها نبود، چقدر جابر عجیب بود، سعی کردم حواسمو جمع کنم

جابر: من قدو قواره نگرانی شما نیستم

فرمانده : تو جلوی چشمای من قد کشیدی، قدو و قوارت رو من میدونم

صحنه ی خونه پدری جابر، وسط صحنه بود که دیگه نمیتونستم تمرکز کنم

جابر باهمه ی بازیگرا فرق داشت ، همه داشتن بازی میکردن، همه، ولی اون داشت زندگی میکرد، زنده بود ، اون بازیگری که داشت جابر رو «بازی» میکرد اصلا رو سن نبود! شاید فقط فقط خود بازیگر جابر بفهمه من چی میگم، انقد زندگی کردنش عجیب و خاص بود که بقیه دیده نمیشدن

و صحنه های بعد و بعد و بعد و چیزی که داشت حالمو بد میکرد صدای منافقا بود، یکی خفشون کنه ، نمیخواستم باور کنم جابر کشته میشه

جابر فریاد میزد ، حقش رو گرفته بودن ، اون میخواست خدمت کنه ، دستشو بسته بودن ، زمینش زده بودن ، و کسی حالشو نمیفهمید، مگه میشه بازی کنی و اینطور اثر بذاری؟!!

نه من بازیگر بودم و میفهمیدم این بازی نیست، این حرفها از دل جابر میجوشه و اونقدر داغ و تازه که خون منم به جوش میاره

جابر و فریادهاش رو نمیشه فراموش کرد

زانو زد کنار عکس رهبرش

وقتی ایستاد اشکش همه ی صورتشو خیس کرده بود

داداش فکر قلب خواهرتو بکن

میخواستم همراش فریاد بزنم توبه کنم اگر سهیم بودم تو این حق خوری «...»

و این همه ی ماجرا نبود

جابر و حرفهاش با خواهرش و همسرش 

ا ز این جای صحنه دیگه خیلی برام مهم بود جابر چی میگه

جابر: ببین جمیله ، همه عشق و علاقه مرد به ناموسش خلاصه میشه تو «غیرتش» .....اگه مردی بگه من چون به ناموسم علاقه دارم میذارم ازاد باشه اون مرد از انسانیت فاصله گرفته ....اون مرد به ناموسش هیچ علاقه ای نداره! بی رحمه

عین دیالوگها یادم نمیاد با اینکه ۳ بار دیدم😊

من تمام وجودم شد یه کوره اتیش

عجب نکته ی عجیبی، وقتی به همسرم گفتم ، چند ثانیه مکث کرد، تعجب کرد، گفت عین واقعیت ، معنی غیرت همینه


و رسید به صحنه ی اخر! درگیری خیابونی

یکی میگفت این صحنه ضعیف بود، جابر اگه استاد رزمی بود باید حرکات رزمی قشنگتری میرفتن

گفتم اون مسوم شده، ادم وقتی مسموم میشه همه ی بدنش درد میگیره ، هوا سرد بود ، من حساب کردم میشد بهمن ماه ، ساعت ۲ شب ، مسموم هم باشی، اصلا ولش کن اینهارو جابر بازی نمیکرد که بخواد حرکات نمایشی بره😭😭😭 اون دروغای فیلم هاست، جابر خودش بود و غربتش و دردی که همه ی وجودش رو گرفته بود، و غیرتش بود که میخواست حتما اطلاعات رو پاک کنه که دست دشمن نیفته!! « غیرت» عشق وارادتش به مردم سرزمینش 😭😭😭😭😭 و پرت میشد اینور و اونور، ضربه های پشت هم چوب و لگد و چاقو، و رمز لپ تا‌پ که لابلای ذکر هاش روح منو ذوب میکرد «یا امام حسن» 

داداش جابر من رو تو غیرت دارم و هر جا بخوان ازت بد یاد کنن دفاع میکنم

کوه « غیرت » جابر

من هیچ وقت فراموشت نمیکنم

بخدا به یاد اون چادری که بوسیدی هر بار چادرمو سر میکنم میبوسمش، و یادت میکنم

هیچ وقت از چادری بودنم انقدر احساس غرور نمیکردم

مدیونتم

و اما استاد فاطمی

بازیگر نقش جابر

بعد اجرا به سختی به دیدنتون اومدم 


اجرای اخر
نمیتونستید از جا بلند شید
من زانو زدم روبروتون ، دستمو گرفتین، بزور گفتین برام دعا کنید خیلی محتاج دعام

وااااای نتونستم خودم رو کنترل کنم زدم زیر گریه، یکی دستمو گرفت ، گفت بفرمایید....استاد خسته ان ، چقدر این حرف بی رحمانه بود ، مگه من چکار داشتم ، فقط نشسته بودم کنارشون
استاد نگاهی به اون دوستمون کرد و گفت ، خوبم

فهمیدم اینو گفت که من راحت باشم
اشک نمیذاشت حرف بزنم
گفتم
استاد تو رو خدا مراقب خودتون باشید
سرشونو به معنی تایید تکون دادن ، لبخند و اشک ....
اشکشونو پاک کردم ، تو دلم گفتم رو صحنه منو کشتید بسه دیگه
پاشدم که برم ، انگار بیرون ازینجا برام زندگی معنی نداشت
کاش میشد کنارتون میموندم ، شاگردیتونو میکردم
تا خونه گریه کردم
و برای همسرم مو به مو همچی رو تعریف کردم و بماند چقدر نگاهم به همسرم و زندگیم عوض شد

استاد فاطمی مراقب خودتون باشید، محکم و استوار برید جلو ، دعای همه ی ما پشت سرتون
از کانال اجراها رو دنبال میکنم ، ساعت اجرا براتون صدقه میدم
شماهم سلام ما رو به حضرت معصومه برسونید