وسایلمو جمع میکنم و تو کوله میریزم

ذووق تموم بدنمو ب حرکت در میاره

میخوام پا شم

اره من باید بلند شم 

اماده شم

قراره دوباره  برم پیش استادم 

اخ ک چقد دوستش دارم هم داداشمه هم استاد 

من عاشق نگاهاشم ک خودت همه چیو میگیری از نگاش  وقتایی ک مسخره بازی میکنم 

وقتایی ک شیطنتم بچه ها رو بهم میریزه و همه رو ب مسخره بازی وا میداره نگاه ها ی چپ چپ فرمانده 

اما نه اونم نمیتونه خودشو نگه داره 

زیر زیرکی میخنده منم چ ذوقی میکنم 

وقتایی ک استاد سرشو میندازه پایینو میگ اینا رو از من یاد نگرفته ها ... 

فداتشم معلومه از تو یاد نگرفتم من کجا شما با او نجابت و حیایی ک داری کجا 

از فکر میام بیرون لباس مشکیمو تا میکنم 

وای هنوز قطره ها ی خون روشه 

همه چی عین ی تصااویر مبهم از جلو چشام رد میشه تند و تند 

داد و فریاد علی وقتی صادقو التماس میکنه ک گوشیشو برداره 

نه خدایاااا اومد داخل با یا زهرااای فرمانده تابوتو میارن 

بچه ها بدوبدو میرن زیرشو میگیرن همون طوری بدو بدو میرن سمتش مثه اون موقع ها ک میومد پایگاه چنان از هم سبقت میگرفتن ک برن بغلش و تو همون حال میوفتادن زمین و با خجالت بلند میشدن اما الان هیچکس دیگریو هول 

نمیده الان همه زیر بغل همو میگیرن بهم دلداری میدن الان دله همه شکسته 

ای بمیرم برات علی ببین اصلا طاقت راه رفتن نداره ببین جابر ی روزه کمرش شکست طفلی 

اخ قوربونت اقا مصطفی چرا همه موهات سفید شد یهو 

بچه ها توروخدا داد نزنید انقد فریاد نزنید 

علییی برا چی انقد داد میزنی برا چی کمرت صاف نمیشه 

چرا پاهات انقد میلرزه عزیزم 

اقا مصطفی انقد داد نزن انقد بیتابی نکن 

چرا همش میگی پاشوو خب پا میشه دیگ 

خوابه استادم بیدار میشه ها 

بد خواب میشه  نگاه کنید چ معصوم خوابیده 

سیددد انقد بهش دست نزننن بیدار میشه خوابش سبکه خون های صورتشو وقتی پا شد پاک میکنه 

جابره قشنگم چرا دستات انقد سرده تو ک همیشه دستات گرم بود دله همه ی مارو دستای گرم تو گرم میکرد الان سردیش داره کله وجودمونو یخ میکنه

چرا نمیخوام باور کنم ک دیگ بیدار نمیشی چرا انقد تقلا میکنم ک بیدارت نکنن 

ن هر کاری میخاید بکنید 

داداشم دیگ بلند نمیشه  خوب نگاش کنم چون اخرین باره میتونم ببینمش 

ی دقه بهم گوش کن استاد 

قول میدی حداقل تو خوابم بیای 

ن تا قول ندی نمیزارم ببرنت 

علیییی تورو جون هر کی دوست دارییی انقد گریه نکن  بچه ها توروخداااا اینجوری ناله نکنیددد دلم میریزه

این دیگ کیه داره زیر بغلمو میگیره بر میگردم نگاش میکنم قیافش اشناس

فک کنم اسمش اقای میری بود اره خودشه

ولم کن تورو خدا بزار ب درد خودم بمیرم چرا بلندم میکنی من همینجا میشینم هنوز بهم قول نداده، جاابر دارن بلندم میکنن نمیتونم خودمو نگه دارم از کجا بفهمم بهم قول میدی انقد علی در گوشت حرف زد ک فک کنم رمقی برات نمونده علی جان، ب ما هم نوبت بده

اصلا دلم نمیاد ب علی نگاه کنم علی ای ک همیشه میخندید و پا ب پای مسخره بازی های ما میومد واای بمیرم برات علی لابد الان ناراحتی ک اذیتش میکردی

اشکال نداره اون همه کاراتو دوست داشت

علییی قول میدی بشی همونی ک بودی

اگ تو نتونی ما چطور بلند شیم چطور همون بچه های قبلی شیم

اصلا میخام نشم ادم قبلیه وقتی مسبب حاله خوبم اینطوری اینجا خوابیده میخام برا همیشه کنار تابوتت انقد زجه بزنم تا خوابم ببره

دستم شکست داره ب زور بلندم میکنه

استاد من رفتمم مطمئنم ک قول دادی

انگار میگن خانوادت دارن میان خداحافظ قشنگترین خوابه من خدا لعنت کنه اونایی ک اینطوری منو از خواب بیدار کردن و رویای منو بچه هارو فوت کردن علی رو برای همیشه بدخواب کردن

اقا مصطفی رو اینجوری ی شبه پیر کردن

رفتم فعلا خدافظ

از دووور دارم میبینمت خانومت ک نرسیده افتاد اونم عموش بلندش کرد

مادرتم مثله همیشه ارومه و دختراشو داره هدایت میکنه سمت تابوت

بابا حداقل ب خاطر خواهر کوچیکت پاشو اون چ گناهی کرده تو ب اون قول داده بودی فریاد های خانومت تو گوشمه

اون دیگ مثله همیشه زندگی نمیکنه

دیگ از کی اجازه بگیره بره کتابخونه

مادرت دستشو میکشه رو سرت با نوازش ما ک بلند نشدی حداقل با نوازش مادرت پاشو

بمیرم براش ب خاطر تو دست ب اتاق نزده میگه وسایلت رو زمین مونده

استاد مرگ من پاشو خودت جمعشون کن  

خواهر بزرگت اروم تره میگ بچه هامو مثل تو بزرگ میکنم اون باید اروم باشه ک بتونه جابر بزرگ کنه یکاری کنه خواهرزاده هات مثه خودت شن 

خواهر  کوچیکت نمیتونه بلند شه جابرر قولایی ک بهش دادی تو گوششه جابر زینبت شکست جابر مگه چن سالش بود ک اینطوری پژمرده شده جابر مامانت دیگ نا نداره 

جابر ناله های خانومت تموم نمیشه اشکاشون تموم شد بلندددد شووووو 

رفتن 

نمیتونن راه برن چن بار مامانت میخوره زمین میخواد برگرده میخاد برا همیشه پیشت باشه مرده دومشم از دست داد مامانت 

میگن بیایم تابوتو بلند کنیم  پرچمو ک انداختیم کاملا رو صورتت با یا حسین تابوتو بلند کردیم

از افکارم میام بیرون نگاه کن استاد با ی قطره خون کجاها رفتم

خب دیگ فک کنم کولم کارش تمومه 

میندازم رو شونم و راهی میشم من دارم میام دارم میام دوبارهه رفتنتو ببینم دوباره فریاد های علی، پیر شدن ی شبه ی عاقا مصطفی ضجه های بچه ها 

شکستن و خورد شدن کمر زینب 

ناله های مامانت  و.......

آقا دربست ایرانمرینوس


براش


سلام خدمت نویسنده، کارگردان ، بازیگران و دست اندرکاران تئاتر فاخر جابر...

تئاتر جابر در زندگی من تحول عظیمی ایجاد کرد ... از کجاش بگم؟؟!!! چجور بگم؟!!!! نمیشه گفت... حقش ادا نمیشه ... با بغض می نویسم تا اببببببد ممنونتونم و مدیونتون... دوستون دارم و برای توانتون ، موفقیتتون و توفیقات روز افزونتون دعا میکنم...   

شما هم دعا کنید شرمنده خوبی هاتون نشم😘😘😘


براش


سلام 


ببخشید مزاحمتون شدم می خواستم در مورد تاتر زیبا و تاثیر گذارتون تشکر کنم  احساساتم رو نمی  تونم روی کلمات بگنجانم فقط به معنای واقعی کلمه می تونم بگم عالی بود این اولین تاتری بود که من حتی بعد از دیدن هم از ذهنم بیرون نمیومد و صحنه هاجلوی چشممام بودن  این به خاطر بازی خوب بازیگر ها بود حتی یکی از بازیگرهانقش سید انقدر خوب بازی کردند که من باورم نمیشد تا بعد از اجرا باایشون هم دست دادم و مصاحبه کردم ونکته قابل توجه ومهم این بود که صحنه دکور خیلی خیلی ساده ای داشت واین به نظرمن یه ویژگی مثبته در اخر ازهمه بازیگر ها ونویسنده ممنون بابت اجرای زیباشون☺️


خوشحال می شم اگه بتونم با این کادر خوب همکاری داشته باشم😊


براش


آسمان:


اصلا فکرشم نمیکردم که بیننده یک تیاتر که نه یک زندگی باشم


یک داستان که من رو غرق میکرد در سیر افکار یک جوان طراز انقلاب که دغدغه ای بجز آرمان ها و منویات آقا نداشت


از اولین صحنه خدا خدا میکردم که تمام نشود و مرا تا آخر با خود همراه کند اما حیف که زود تمام شدی و من در انتظارت تا میهمانی بعدی میمانم


دوستت دارم ای بهترین برادرم ❤️




به نام جابر ترین ❤️


مینویسم برای دلم از آسمانی ترین فرمانده ی زمینیم:


چشمانت مرا غرق میکند در آرامش طوفانی ات و آگاهم میکند از آشوبی که از دلهره ی رفتن یادگار عزیز ترین رفیقت بر قلبت نقش بسته 


با صدای باصلابتت چونان پدری که فرزندش را در عین محبت مواخذه میکند، تنبیه میکنی او را 


وقتی که به او یادآوری میکنی که بماند اما او تاب نفس کشیدن در این هوای دلگیر را ندارد 


هر کس راز دل بزرگت را نداند من خوب میدانم که غم رفیق چه کرد با دل آرامت که ناگهان به تکاپو افتادی که جابر نه ... دیگر توان ندارم ...


نمیخواهی که برود ... اما او اهل ماندن نیست، دل کنده از تمام تعلقات دنیوی و نگاهی دارد به فراسوی آسمان ... به خدا ...


 تمام فکر و ذکرش شده منویات رهبری که اورا مثل نور میبیند در تاریکی


افکارش میتواند دنیا را تکان دهد و صدایی ایجاد کند به بلندی یک فریاد


اما میرود و به امانت میگذارد تمام اهدافش را


برای من ... برای تو ... زیرا امیدوار است به رویش هایی که رهبرش را به لبخند وا میدارد


هر چه کردی نشد ... هر چه گفتی نشنید ... چون جاذبه ای فرا زمینی میکشیدش به اعماق آسمان ...


این را همان موقع فهمیدم که پرچم را با افتخار از روی تابوتش کنار زدی و ناگهان ...


غرق شدی در عظمت جنازه ی به خون نشسته ...


و همان جا فهمیدی که او اهل ماندن نبود و گذاشت و گذشت از هر آنچه که هست ...


#غریب_گیر_آوردنت 😭