چند خطی از خاطرات ناگفته ی جمیله.... 

تیک تاک ... تیک تاک... صدای ضربان قلبم با صدای گذر سنگینِ زمان باهم در می آمیزد تا لحظاتِ پر از استرس زندگی ام را رقم بزند.

باصدای در از جا می پرم....
+جمیله جان...  جانِ دلم! چادرت رو سر کن مهمونا منتظرن. 
_ااااام... چششششم مامان.😓
+سفید بخت بشی گل دخترم😘 
چادرم را که تحفه ای باارزش از سفر اربعینت بود، سر میکنم و آرام و باوقار باذکرِ زیرلبِ یازهرا"سلام الله علیها " به دنبال مادر راه می افتم... . سرم پایین است ولی همان چند ثانیه عبور از مسیرِ نشستن آقایان تا رسیدن به حالِ عقبی که خانم ها نبودند، سنگینیِ نگاه های زیادی را متوجه میشوم... ولی از بین این همه نگاه... یک نگاهِ آشنا به وجودم روحی تازه میبخشد... آری این همان نگاهی ست که وقتی برای اولین بار این چادر را سر کردم ، از سر تاپایم را غرق در محبت کرد و گلبوسه ای به کنج چادرم نشاند.... همان روزی را میگویم که مثل همیشه با من خلوت کردی و برایم آرزوی خوشبختی و تربیت سربازان امام زمان "ارواحنا فداه" داشتی... واما نگاه امشبت همان نگاه است و من این را از صمیم قلبم احساس میکنم... . 
کم کم همراه مادر به حالِ پشتی می رسیم. با صدای سلام مادرانه ای سرم را بالا می آورم. 
+سلام خانوووم... حالت خوبه عزیزدلم؟؟؟ 😊
_ سسس لااااممم😓 ... ممنونم...
+به به خانوم سعیدی... بهتون تبریک میگم ... چه دختری تربیت کردین😊
_شما لطف دارین‌ . بچه های من نمک خورده سفره ی اهل بیت "علیهم السلام " هستن...😇

......
مادر های جمع در حال صحبت کردن هستند و من همچنان در اضطراب های خودم سیر میکنم... که ناگهان صدای همیشه مهربان و گرمِ پدرم بار دیگر ضربان قلبم را به صد می رساند...
+جمیله جان! دخترم  با آقا حامد یه صحبتی داشته باشید......🙂
_ چششششم 😓
به سختی از جایم کنده میشوم و خودم را سمت اتاق میکشانم... اما اینبار هم مثل همیشه پشتیبان و تکیه گاهمی... اگرچه به ظاهر آمده ای تا آقا حامد را راهنمایی کنی ولی من که میدانم آمده ای تا بار دیگر قوت قلبم باشی... .
+بفرمائید آقا حامد ....
 _ ممنونم جابر جان.
آقا حامد که داخل اتاق میشود برای لحظاتی نگاهت را به نگاهم گره میزنی از رنگ سرخ رخسارت پیداست که تا چه اندازه از خلوت کردن خواهرت با او به غیرت آمده ای ولی چاره ای نیست لبخندی میزنی و با نگاهت آرامش را بار دیگر به قلب مضطربم تزریق میکنی....از شرم و حیا سرم را به زیر انداختم، نفس های عمیق میکشم، دستانت را روی شانه ام حس میکنم، کوهی که سنگینی اش ازارم نمیدهد.
تکیه گاهی جابر! مثل بابا❤️
+جمیله
- جانم داداش
+ اروم باش ، منتظرن، برو
- چشم داداش

 میروی ولی من هنوز ایستاده ام و رفتنِ بااکراهت را تماشا میکنم...