سارا:
چقدر خوب بودید شمااااا،من سرگروه نوجوانان حلقه ی صالحینم دیگه به ته خط رسیده بودم و استعفامو نوشته بودم روزش دوستم زنگ زد میای بریم تئاترگفتم اره ....اومدم ،دیدمتون،اشک ریختم خندیدم ....اما بخاطر شهید جابر موندم ،تا اخرین نفس میمونم و مدیونتونم دعام کنید ....ان شاالله که شافعمون باشن.

 

براش

 

باسلام وخدا قوت به شما عزیز وبازیگران تئاتر (جابر).  بنده برای اولین بار به سفارش استاد قرآنم بادخترم واستادم روز ۱۴آذر آمدیم وتئاتر پراز پیام وآگاهی در بخشهای فرهنگی اجتماعی سیاسی و.....را دیدیم. بسیار جذاب بود برام هم گریم خانمها وهم اینکه چینش برنامه هاتون طوری بودبا۳ساعت زمان اصلا خسته نشدیم .واقعا لذت بردیم .تشکراز همگی شما عزیزان اجرتون باخداوشهیدان التماس دعا .خانم بالایی

 

براش


سلام خانم فاطمی عزیز من از تبریز اومده بودم قم برای دیدن دوستام و فاطمه قرار بود پنج شنبه خونه نباشه پس به من لطف کرد و گفت داره میره تئاتر و من رو هم با خودش همراه کرد من هم چادری نیستم هم اصلا به حجاب و مذهب و این چیزا معتقد نیستم و تنها دوست چادری و مذهبیم فاطمه س وقتی میخواستم بیام یه حسی بهم گفت زشته اینطوری نرو پس یکی از چادر های  فاطمه رو قرض گرفتم وقتی به سالن اومدم نشستم یکم حوصلم سر رفته بود و خسته بودم اما وقتی تئاتر شروع شد دیگه من من نبودم انگار از دنیایی که توش بودم پرت شده بودم تو کره ی مریخ _ همه چیز اون زندگی و اون آدما برام نا آشنا بودن هیچ کدومشون رو نمیفهمیدم _ وقتی همسر جابر آرایشش رو برای بیرون رفتن پاک میکرد نمیفهمیدم_ وقتی جابر حرف از غیرت و تعصب میزد نمیفهمیدم _ وقتی مهربونیاشون رو میدیدم نمیفهمیدم _ مگه میشه این تیپ آدما انقدر خوب و خوشبخت باشن؟ اصلا مگه میشه از زندگی لذت برد؟ مگه میشه آروزی مردن کرد؟ من فرق مردن و شهید شدن رو نمیدونم آدم وقتی شهید میشه هم میمیره دیگه نه؟ پس چرا آرزوی مردن داشت؟ دلش به حال خانوادش و همسرش نسوخت؟ اون ور چی دید که حاضر شد از همه چی بگذره؟ _ وقتی برگشتم خونه فاطمه یکم برام از جابر گفت از اینکه چه تاثیراتی رو زندگی خودش و بقیه گذاشته و تا صبح باهم حرف زدیم تو کانالتون عضو شدم و نظرات بقیه ی کسایی که جابر رو دیدن هم خوندم و هم شنیدم و فهمیدم معجزه ی جابر فقط برای من اتفاق نیوفتاده _ فردا ی اون روز فاطمه چادرش رو به من هدیه داد و من که ۲۰ سال از چادر و چادری جماعت متنفر بودم چادری شدم _ من نماز خوندن یاد گرفتم و نماز خوندم دعا خوندن یاد گرفتم و دعا کردم
راستش رو بخواید هنوز هم نمیدونم کجای دنیام کاش میشد و میتونستم چند بار دیگه جابر رو ببینم و راهم رو پیدا کنم من خیلی سردرگمم درست و غلط رو نمیتونم از هم تشخیص بدم فقط میدونم این چادر و نماز و دعا حس خیلی بهتری بهم میدن نسبت به روزهایی که نداشتمشون و من داشتن این هارو مدیون شما هستم
این هارو گفتم تا بدونید چه تاثیر بزرگی رو همه ی افراد میزارید من خیلی بلد نیستم دعا کنم و قشنگ حرف بزنم ولی از ته ته ته دلم امیدوارم خدا هر چیزی رو که میخواید بهتون بده و هر آرزویی دارید براورده بشه
دوستدار شما (سویل)

 

براش

 


فاطمه:
عالی بود خیلی انقدر که کل نمایش را گریه کردم من به خاطر جابر جان چادری شدم راستش رویم نمی شود که چادر سرم نکنم وبا عشق چادرم را دوست دارم لطفا بازم به شهر دامغان بیایید.

 

براش


سلام و خداقوت به شما و تیم پرتلاشتون.
ممنون و سپاس فراوان بابت نمایش بسیااار زیبای جابر.
خداخیرتون بده. ان شاالله که شهدا نگهدار شما و شفیع شما باشند.