"نورالهدی، یک مجموعه فرهنگی ست برای آنانکه اهل جهادند..."

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

دلنوشته های شما (136)

دلنوشته های شما (136)

🌺🌺🌺

سلام و احترام خدمت مخاطبین محترم تئاتر جابر

خصوصا بزرگواران بجنوردی

و تشکر و خداقوت خدمت مسئولین محترم بجنورد و هیئت خادمین اهل بیت، که در این سه روز، به گرمی میزبان گروه تئاتر جابر بودند و شش اجرا را در سه روز با حدود هزار و دویست مخاطب مدیریت کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (135)

دلنوشته های شما (135)

با سلام و خسته نباشید اجراتون  عالی بود من خودم اولین بار بود اسم شهید جابر راشنیدم و برای خودم متاسفم و برای شما دعای خیر دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (134)

دلنوشته های شما (134)

سلام خدا قوت. میخام بعنوان یک مادر که دوتا دختر نوجوون دارم از همه عزیزانی که برای تئاتر جابر زحمت کشیدن تشکر کنم. من و دخترام دوبار تئاتر زیباتون رو دیدیم .  هربار از ته دل خندیدم و گریه کردم. هم شادی داشت هم غصه و درد... من کاری از دستم برنمیاد فقط دعاتون میکنم. برید خدا پشت و پناهتون ولی لطفا باز هم برگردید و نمایشهای زیبای دیگری رو برامون اجرا کنید...
برای عاقبت بخیری خودم و دخترانم دعا کنید. منتظر حضور گرمتون هستیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (132)

دلنوشته های شما (132)

باسلام
 عرض خداقوت دارم خدمت دوستان بزرگوار.
امروزبرای اولین بارتئاتری رو با دل وجان مشاهده کردم.
تئاترخیلی خوب وپرمحتوایی بود.نشون دادیه خانواده مذهبی درعین داشتن غیرت دربیرون میتونه درون خانه راحت وباصمیمیت رفتارڪنه.طرزبرخوردخوب ومناسب باهمسروخانواده وحتی دوستان روعالی نشون دادند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (131)

دلنوشته های شما (131)

سلام
واقعا واقعا خسته نباشید
خیلی تأتر خوبی بود واقعا بعد از مدتها دلم یه همچین چیزی میخواست...دلم گریه ی واقعی میخواست...خداقوت به همه تون...دعا میکنم همیشه موفق باشید و خدا پشت پناهتون باشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (130)

دلنوشته های شما (130)

سلام
دیروز نمایش و دیدم.از دیروز سر درد دارم گیجم منگم.نمیدونم چه کنم.فقطم همین سوالا میاد تو ذهنم که من چرا اینجام باید چه کار کنم اصن من کی هستم.تو نمایش یه لحظه ی خیلی کوتاه یه جمله ی کوچیک از زبون خود شهید پخش شد تا قبل از اون عادی بودم ولی وقتی اون صدا پخش شد و وقتی تو ذهنم مرور شد تمام اون صحنه ها واقعیت بوده همه ی اون ظلما همه ی اون تلاشا یه هو یه بغض سنگین راه گلومو بست نمی خواستم بزارم بشکنه دوست ندارم کسی گریه مو ببینه تمام بدنم میلرزید قلبم نزدیک بود سینه مو بشکافه من موفق شدم نزاشتم اشکم سرازیر شه اما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (129)

دلنوشته های شما (129)

سلام
مجیدی هستم
اجرا ی شمارو توی احمدآباد یزد دیدم
نمیدونم چطوری بیان کنم فقط میدونم اینقدرخوب بازی کردید که حس میکردم همون ساعت با شهید جابرسعیدی وفرمانده ودوستانش دارم  زندگی میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (128)

دلنوشته های شما (128)

# جابر: آزمایشگاهمون رو ازمون گرفتن.. پروژه مون رو تعطیل کردن.. بمونم با آب دارو بسازم؟؟؟؟
فرمانده:تو بخواه...تو بجنگ... تو تسلیم نشو....
ما: باشگاه مون رو ازمون گرفتن...کلاس تئاتر و حلقه های مهندسی مون رو تعطیل کردن... دست خالی برگردیم شهرمون؟؟؟؟
استاد❤️: اینجا آخر دنیا نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلنوشته های شما (127)

هنر یکی از بیننده های متوسطه ی اول تاتر«جابر»

 

♫♫ لای ... لالایی گل شبنم ...
اشکت می باره نم نم
خوابت می بره کم کم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دلنوشته های شما (126)

هنر یکی از بیننده های « جابر»



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰