"نورالهدی، یک مجموعه فرهنگی ست برای آنانکه اهل جهادند..."

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

دلنوشته های شما (125)

هنرنمایی یکی از بیننده های دبیرستانی «جابر»



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بیچاره خوابیده ها!

بیچاره خوابیده ها!

عده ای در تاریکی خوابیده بودند،  شخصِ «بیدار»ی با فانوسِ پرنور وارد شد.
خوابیده ها فریاد زدند که چرا بیدارمان کردی؟! این نور  «چشممان را میزند»
خواستند بیرونش کنند!
شخص بیدار - که خبر هجوم دشمن آورده بود و دلش نمی آمد آنان را به حال خود رها کند- سعی داشت دستشان را بگیرد و هشیارشان کند.
خوابیده ها بدشان آمده بود، باورش نمی‌کردند،  «سنگ» ش زدند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (123)

دلنوشته های شما (123)

ارسالی توسط یکی از بیننده های دبیرستانی:

برای مامان استادم...
که مادرانه برای تربیتم وقت میگذارد...
ـــــ
روزای تاریکی بود...
غرق شدن تو روزمرگی
و انجام دادن یه مشت کار تکراری که همه انجامش میدن...
هر از چند گاهی
دلت برای فطرت پاک و سفیدت تنگ میشد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (122)

دلنوشته های شما (122)

سلام به همه ی منتظران واقعی منجی، امام زمانمون
سلام مامانم، استادم، رفیقم
مامان
امروز بعد مدتها میخوام حرفهایی رو بزنم که احساس میکنم دیگه نگفتنش ادا نکردن حق شماست
وقتی یکماه پیش بهتون گفتم، از خدا میخوام شبیه شما بشم، گفتید چرا؟ گفتم الگویی بهتر از شما پیدا نکردم
اخه همیشه تشویقم‌میکردید حتما یه الگو و مربی تو این سن خطرناک داشته باشم
مامان کسی مثل شما پیدا نکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (121)

دلنوشته های شما (121)

به نام خدای جابر
سلام
سه سال بود که حال دلم بد بود
زندگی میکردم، میگفتم و میخندیدم، فعالیت میکردم، اما هیچکدوم حال دلم رو خوب نمیکرد، ذهن آشفتم رو آروم نمیکرد، کابوس های هر شبم رو از بین نمیبرد
به حدی رسیده بودم که از عالم و آدم خسته بودم، حالتی نزدیک به افسردگی شدید
اما مجبور بودم بیرون از خونه بخندم و عادی باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (120)

دلنوشته های شما (120)

دوستت دارد؛ این را از چشمانش میخوانم ...
دوستش داری از سکناتت میفهمم ...
چه رفاقت شیرینی، چه عاشقانه های دلچسبی، رفیق که نه ... برادر ...
شک ندارم تو هم مثل من مجذوب آن همه محبت شده ای، آن همه مهر، آن همه زیبایی، آری؛ تو نیز مثل من عاشق شده ای ... ❤️
با آن همه برادری و حلال و حرام کردن تو چگونه تاب آوردی آن همه غم را ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (119)

دلنوشته های شما (119)

جبران کننده ی روز های از دست رفته...
جبران کننده ی روز هایی که
برایت مهم نبود عاقبت عاشق شوی یا نه...
حالا اما...
تمام هم و غمت این است
که "عشق" سرنوشت تو شود...
و چ خوش سرنوشتی...!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (118)

دلنوشته های شما (118)

اون روز توی مدرسه شور و غوغایی به پا بود..
سال بالایی ها اومدن سراغ ما..
-میخوان ببرنتون تاتر جابر..؟
+آره..
-خوش به حالتون..
معلم اومد سر کلاس..
-امروز میخوان ببرنتون تاتر جابر..؟
+بله..
-برید و از تک تک لحظات درس بگیرید...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (117)

دلنوشته های شما (117)

+"من" گرفتار روزمرگی شده بود
انگار یادش رفته بود برای کار مهم تری به اینجا آمده
مهم تر از اینکه
روز های تکراری و بی انگیزه را ببیند و آخش هم در نیاید...
تا اینکه خدا خواست
که "دل" برگردد به راه...
خواست "عشق خاک گرفته" را زنده کند...
و برای این کار
"جابرش" را فرستاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
دلنوشته های شما (116)

دلنوشته های شما (116)

سلام 

سپاس فراوان به خاطر حضور ارزشمندتون در شهر احمدآباد، من به نیابت از ۲۶۰ نفری که در سالن مصلی حضور داشتن ازتون تشکر میکنم، بازخورد ها بسیار خوب بود و کسی فکر نمیکرد انقدر نمایش قوی اجرا بشه و بعد از نمایش خیلی ها خواستار اجرای دوباره برای هفته آینده شدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰