#پیام_مخاطب_اردکانی


سلام عزیزان تاتر جابر دستمریزاد واقعا. 

 من خواستم مصاحبه کنم روم نمیشد بعدشم اصلا حالم یطوری بود که نمیشد حرف بزنم، من هنوز نتونستم اروم بشم. 

اون صحنه که جابر میخواست بخوابه اما نمیتونست، ینی حالش بد شده بود، من خیلی متوجه نشدم شاید چی شده باشه، تا اینکه صدای بیننده ها میومد، پچ پچ میکردن میگفتن مسموم شدن، مسمومش کردن. شاید مسموم شده یه حال بدی داشتم. اون موقع که نمیشه گفت، میخواستم دیگه برم بیرون. که بقیشو نبینم ولی نمیشد. انگار پاهام دیگه رمقی نداشتن. بعدش که شروع کرد حرف زدن با خواهراش و شوخی و اینا، کمی اروم شدم. ولی همش که میدیدم باز یوقتایی بد حال میشه خیلی نگران میشدم.....

 اخرش که به علی گفت بیاد دنبالش....

احساس کردم دیگه سم اثر کرده. گریم گرفت. وقتی اون منافقا باهاش درافتادن واقعا فقط بخودم میگفتم مگه جرم جابر چیبود؟؟!!! فقط به فکر مردم و بیمارای کشورش بود. فقط میخواست ایران عزت داشته باشه، پیشرفت داشته باشه، سری تو سرا در بیاره. دست جلو دشمن دراز نکنه، میخواست گوش بفرمان رهبرش باشه، حتی وقتی روحیه و حالشو اینجا خراب کردن. اروم نداشت، میخواست بره سوریه خدمت کنه، اخه این ادم کشتن داشت؟؟؟ 

انقد مهربون بود انقد همه ی کاراش پر از درس بود. بخدا یلحظه از فکرش بیرون نمیام تو خوابم دارم به کارا و حرفاش فکر میکنم. اونجا که گفت انقلاب به اندازه بزرگیش ادم داره، خیلی دلم محکم شد، گفت رهبر امیدش نسل جدیده، اشک شوق ریختم. گفت ایران مادرهایی داره که جابر تربیت میکنه ارزو کردم دعاکردم من اون مادر بشم

و‌حتما تلاشمو میکنم و خدا کمکم میکنه فرزندانی مثل جابر تربیت کنم