ارسالی یکی از نو جوان های اردکان:

من تا حالا به خاطر هیچ شهیدی اشک نریختم 

شاید بهتره بگم هیچ وقت نفهمیدم که اونا کین اصن واسه چی رفتن 

ولی امشب فهمیدم جابر و خیلیای دیگه کین و حتی بازی کردن نقش جابر چقدر سخته 

هیچ وقت معنی این چیزارو نفهمیدم 

هیچ وقت هم کسی نخواست بهم بگه 

ولی امشب ی حس خوبی دارم برعکس همه وقتا میشه ازتون بخوام از جابر بخواین حداقل اونا که دلشون پاکه واسم دعا کنن💔


اولین باره به خاطر ی شهید به خاطر شنیدن این حرفا اشک میریزم💔


همیشه داستان خیلیا رو شنیدم که گفتن ما ادمای بدی بودیم و درست شدیم میگفتم یعنی ی روزی میشه منم مثل همه اینا ی داستان داشته باشم یعنی میشه منم به خاطر ی چیز با ارزش زندگیم تغییر کنه 😔💔


ولی من فکرش و هم نمیکردم که به خاطر جابر اشک بریزم 

شاید این چیز عادی باشه ولی اگه از رفیقای من بپرسین و اصن بهشون بگین به خاطر شهید اون هم من!! گریه کردم میخندن و باور نمیکنن 

خودمم باورم نمیشه


ی چند باری بچه ها ازم به خاطر اینکه خیلی جابر و دوست داشتم ناراحت شدن یا گفتن حالا با این حرفا به چی میرسی نه جابری هست و تو هم بعد ی مدت فراموش میکنی 

ی مدت که گذشت فراموش که نکردم جابر بیش تر برام دوست داشتنی تر شد با اینکه دیگه ندیدمشون خیلی دوسشون داشتم حتی بیش تر از ی دوست داشتن 

و حالا همون دوست داشتن باعث شد به اینجا برسم که به خاطر شهید گریه کنم💔

بهترین حسی که داشتم اینه 

هیج وقت فکرشو نمیکردم


من که جابر و از نزدیک ندیدم ولی جابر از دور هم با نقشش با همون ی بار اجراش باعث شد واسه اولین بار به خاطر ی شهید اشک بریزم


کاش منم ی بار دیگه از دور ببینمشون جابر رو


چه خوبه ی همچون داداشی و تو زندگیش داشته جمیله


من قراره برم مسابقه استانی وبلاگ میخوام این دفعه فقط از جابر بنویسم


من هیچ نمیخوام فقط ی بار ی بار دیگه ببینمشون 

حتی از دوررررر

قول میدم نزدیک هم نرم 

چون گفته بودین خیلی کار دارن

منم مزاحمشون نمیشم قول میدم فقط از دور ی بار دیگه ببینمشون💔💔جابر رو...